در سرزمینی که حقیقت گاه در روشنایی هم پنهان میماند، «هیدن» تئاتریست که جسورانه پا به تاریکی میگذارد؛ تاریکی خانهای سفید، ذهنهایی مضطرب، و رابطهای در آستانه فروپاشی. این نمایش، نه فقط داستانیست درباره زنی نابینا و مردی زخمخورده، که پژواکیست از جهان معاصر؛ جهانی پر از دوربین، نظارت، دروغهای خانوادگی و امیدهای فروخورده.
به گزارش پایگاه خبری سپاهان خبر در «هیدن»، ما تنها تماشاگر نیستیم، بلکه شاهدیم. نه فقط نظارهگر دو انسان در کشاکش قدرت و نیاز، که جستوجوگر پرسشی بنیادین: وقتی تصویر حقیقت را ثبت میکند، اما چشمی برای دیدنش نیست، عدالت چگونه متولد میشود؟
این نمایش با زبانی موجز، بدنی گویا، نوری افشاگر و سکوتی پرمعنا، در پی بازآفرینی نوعی مواجهه است؛ مواجههای با ناتوانی، خشم، مراقبت و انتخاب. آنچه در این نقد خواهید خواند، تلاشیست برای نزدیک شدن به لایههای درونی این جهان بسته، که در نهایت، تنها با یک لبخند نابینا بر دوربین، بهتمامی فریاد میزند: «من دیدهام».
در واپسین شبهای اجرای خود در سالن تئاتر مجموعه فرشچیان، «هیدن» به کارگردانی رضا شاهونه و نویسندگی مشترک ریحانه رضی و کوروش شاهونه، چون آخرین نفسهای شمعی در حال خاموشی، مخاطب را در نور لرزانِ دروغ، نیاز، قدرت و عدالت، خیره نگاه میدارد. این نمایش، در تاریکروشن خانهای بسته، مبارزهای را روایت میکند میان دو تن، که هر دو در عین ضعف، قدرتی پنهان در چنته دارند.
روایتی در مرز دیدن و ندیدن
ژان، زن نابیناییست که از پشت دیوارهای سفید و بیروح خانه، با نیرویی پنهان، چیرگی بر فضا را حفظ میکند. در سوی دیگر میت، مردیست افتاده، زخمخورده، بیرمق؛ اما هنوز مسلح به چیزی از جنس ترس و خشم. تعلیق جاری در روایت، از نخستین لحظه تا واپسین پرده، همچون طنابی نازک میان این دو کشیده میشود؛ طنابی که نه برای بندبازی، بلکه برای گرهزدن قضاوتی است میان حقیقت و فریب. نقطه اوج این نبرد، جاییست که ژان در تاریکی سینهخیز میرود تا دارویی را که خود بدان نیاز دارد، به مرد برساند. اما این بار، اوست که با زبان رفتار و حضور، اثبات میکند که دیگری نیز به او نیاز دارد. این بازی دو سویهی قدرت و احتیاج، جانمایهی روایت هیدن است.
درخشش متن در تاریکی اندیشهها
نمایشنامه «هیدن» با دیالوگهای موجز و برشهای ناگهانی در جریان روایت، توانسته است مفاهیمی عمیق و گاه ناخوشایند را با ظاهری آشنا و ساده عرضه کند. موضوعاتی چون مراقبت، کنترل، دروغ، خشونت خانگی و عدالت، با زبانی نمایشمحور و ضربآهنگی تیز بر صحنه جاری میشوند. گرچه در برخی جزئیات، مانند ناتوان نشان دادن کاراکتری که سالهاست با نابینایی زندگی میکند، یا قانع شدن سادهی مأمور اورژانس، پرسشهایی در ذهن باقی میماند، اما این خلأها در سایه قدرت اجرا و مضمونپردازی، چندان به چشم نمیآیند.
بدنهایی مسلح به بیان
حمید رحیمی در نقش میت، و ریحانه رضی در نقش ژان، نمایشی از هماهنگی ذهن، بدن و صدا را به صحنه آوردهاند. رضی، با تجربهای که از پیش در نقشهای دشوار و متفاوت دارد، بار دیگر اثبات میکند که توانایی باورپذیر ساختن شرایط غیرمعمول، از جنس حضور فیزیکی اوست. نگاه نابینای او، نه یک تکنیک، بلکه یک واقعیت است؛ چنان که مخاطب فراموش میکند با بازیگری طرف است. حرکات دستها، لرزشهای لحظهای و سکوتهایی که از سر اضطراب یا قدرتاند، تماشاگر را همزمان در موقعیت قربانی و کنشگر قرار میدهد. عطا عمرانی نیز با بدنی سیال و بیانی منعطف، صحنه را چون اقلیمی در تسلط خود درمیآورد.
صحنهای با هندسهای خشن و سفید
طراحی صحنهی «هیدن» نقطهایست که فرم و معنا در آن به هم میرسند. با انتخاب سبکی مینیمال، فضای خانه نه تنها نشان داده میشود، بلکه حس میشود. دیوارهای یکدست سفید، در تناقض با خشونت پنهان در دل روابط، بدل به بستری میشوند برای درخشش هر لکه، هر نور، و هر صدای شکسته شدن. کارد آشپزخانهای که هم ابزار آشپزی است و هم ابزار تصمیم، جسمیست که در سکوت به روایت کمک میکند. طراحی نور، از آن جنس که مخاطب را در دل اضطراب، خشم یا ترس کاراکتر غوطهور میکند، بیش از آنکه تزئینی باشد، یک زبان است؛ زبانی که با موسیقی کمینه و تیز، به تجربهای حسی بدل میشود.
پردهی نهایی: بازگشت به تصویر
در میانهی بازیِ دیدن و ندیدن، دو مانیتور در دو گوشه صحنه نصب شدهاند. تصاویر دوربینهای مدار بسته، گاه شوخیهای اجرایی، و گاه واقعیتهای پنهان، از این راه به صحنه راه مییابند. استفاده از تصویر، گرچه در برخی لحظات از تئاتریکال بودن نمایش میکاهد، اما در عوض، امکانی تازه برای مواجهه با مفهوم «تماشا» و «تماشا شدن» فراهم میآورد. این شیوه، صحنه را به جامعهای کنترلگر شبیه میکند؛ جایی که هیچ کنشی بیثبت نمیماند، و حتی عدالت هم، پیش از آنکه اجرا شود، باید دیده شود.
ژان، در پایان، در مقابل دوربین میایستد و لبخندی هولناک میزند؛ گویی تصمیم به گذر از امنیت دروغین گرفته، و حالا در جستجوی امری حقیقیتر، هرچند تلختر است. نمایش در نقطهای تراژیک پایان میپذیرد. در جایی که دیگر قاتل و مقتول، برنده و بازنده، مشخص نیستند. «هیدن» با ساختار خانوادگی مبتنی بر دروغ و مراقبت تحمیلی، تسویهحساب میکند و قهرمانش، زنی نابیناست که فراتر از چشم، با شهود خود تصمیم میگیرد.
و در نهایت، «هیدن» همچون تصویری مات بر صفحهای روشن، تماشاگر را نه با پاسخ، بلکه با پرسشی عمیق ترک میکند. پرسشی از جنس دیدنِ بیچشم، شنیدنِ سکوت، و لمس حقیقت در غیاب عدالت رسمی.
این نمایش، با زبان صحنه و تصویر، مرز میان مراقبت و کنترل، عشق و اجبار، امنیت و حبس را به چالش میکشد و ما را در موقعیتی نامطمئن رها میکند؛ جایی میان قربانی و بزهکار، میان زن و مرد، میان تصویر و واقعیت.
در جهانی که تماشا بدل به قدرتی بیمرز شده، ژانِ نابینا، چشمبستهترین شخصیت صحنه، بیش از همه میبیند. او بهجای اتکا به نهادها، به شهود خویش پناه میبرد و اجرای عدالت را نه به دست قانون، که به دستان خویش میسپارد.
«هیدن» نه تنها تراژدی پایان یک رابطه است، بلکه پژواک ساکت اما ژرفِ پایان اعتمادیست که در تار و پود ساختار خانواده فرو میریزد. پایان آن نه انفجار، که فروریزشیست درونی، خاموش و بیصدا.
شاید، در همین سکوتِ دردناک است که «هیدن» تماشاگرش را فرامیخواند: برای دیدن، برای پرسیدن، و شاید برای بیدار شدن.
دیدگاهتان را بنویسید