اخیرا سجاد افشاریان، نویسنده و کارگردان جوان و خوشذوق، مهمان شهرکتاب اردیبهشت در چهارباغ اصفهان بود؛ جایی که دوستداران ادبیات، تئاتر و هنر، گرد هم آمدند تا در کنار او، آیین جشن امضای کتاب تازهاش، بک تو بلک را برگزار کنند. این دیدار صمیمی، بهانهای شد برای نگاهی دوباره به این کتاب متفاوت و نمایش پرحاشیهای که نام آن را یدک میکشد. بک تو بلک نهتنها متنی نمایشی است، بلکه در دل خود روایتی چندلایه از بدن، هویت، جنسیت و بحرانهای اجتماعی دارد؛ روایتی که مرز میان واقعیت و تئاتر را به بازی میگیرد و مخاطب را به تأمل و تردید وامیدارد.
به گزارش پایگاه خبری سپاهان خبر در این نوشتار، ضمن بازخوانی گوشههایی از کتاب، نگاهی خواهیم انداخت به ویژگیهای اجرایی این اثر و مسیری که سجاد افشارین تا رسیدن به صحنه پیموده است.
«بک تو بلک» نمایشی است روایی، تنها و تنیده در تار و پود تنهایی. اثری است میان استنداپ و حدیث نفس؛ اجرایی تکنفره که خندههای تلخ و اشکهای پنهان را در هم میآمیزد و تماشاگر را میان دوگانهی طنز و تراژدی معلق نگه میدارد. آنچه در آغاز با شوخطبعی و لحنی خودمانی آغاز میشود، رفتهرفته بدل به روایتی دردناک از سرنوشت انسانی میشود که میان حقیقت و دروغ، صدا و سکوت، زندهبودن و زیستن در نوسان است.
داستان، زندگی مردیست که به دلیل ضبط و پخش صدای مردم، به جرم «مصاحبه» به زندان افتاده است. روایت از زبان خود اوست، ایستاده بر صحنهای خلوت، در دل نور و سایه. تماشاگر، در خلال روایت، نشانههایی از شکنجه و فروپاشی جسمانی را در پسزمینه میبیند؛ بیآنکه چیزی بهصراحت گفته شود، همهچیز از خلال جزئیات و رفتار بدن بر ما مکشوف میشود. اختلال در حرکت، لکنتی پنهان، چهرهای که گویی بازماندهی ویرانیست.
در واپسین لحظات، صحنه بدل به زندانی درونی میشود، جایی که راوی تصمیم میگیرد خود را حلقآویز کند؛ و همزمان، تنها دوستش تنها حلقهی پیوند او با بیرون با شنیدن تصمیم او، ظاهراً خود را از پل هوایی به پایین پرت میکند. این دو مرگ، یکی در زندان و دیگری در دل شهر، در سکوت تلفنهای خاموش و کلمات ناتمام رخ میدهد.
شاید یکی از دلایل تاثیرگذار بودن اثر، بهرهگیری از ترانهی مشهور Back to Black باشد؛ ترانهای که با صدای «ایمی واینهاوس» به یادها سپرده شد و خودِ خواننده، نهچندان پس از اجرای آن، در خاموشی فرو رفت. این ترانه نهفقط یک ارجاع موسیقایی، که موتیفی عاطفی است برای تنهایی، سقوط و بازگشت به تاریکی.
بک تو بلک اجرایی است از جنسی متفاوت؛ نه کاملاً تئاتر، نه صرفاً استنداپ بلکه روایتی شخصی و دردناک، بر صحنهای که هم سلول است و هم سکوی اعتراف. تئاتری که در سادگی و خلوتیاش، تماشاگر را به تأملی عمیق فرامیخواند.
نمایش بک تو بلک منسجم و همگن است؛ اثری بهاندازه، بیاضافهکاری و سرشار از دقت در جزئیات اجرایی و روایی. آنچه این نمایش را برجسته میکند، وفاداریاش به اصل بنیادینی است که تئاتر را به یک تجربه عمیق بدل میسازد: روایتپذیری. این اثر، چه در فرم خطی و چه در بازیهای غیرخطی خود، خط داستانیای دارد که نهتنها قابل پیگیری است، بلکه تماشاگر را درگیر نگه میدارد، بدون آنکه در دام پیچیدگیهای بیدلیل یا اطالههای فرمی بیفتد.
در بک تو بلک همهچیز در تعادل است از طراحی صحنه تا بازی بازیگران، از ضرباهنگ گفتار تا مکثهای سنجیدهای که در دل تاریکیها جان میگیرند. آنچه از دل این توازن بیرون میآید، نه فقط یک اجرا، بلکه تجربهای است روانی و جسمانی، که مخاطب را با خود همراه میکند بیآنکه فریاد بزند یا خودنمایی کند.
کتاب بک تو بلک
بک تو بلک در قالبی نزدیک به مونولوگ، ما را به دل یک روایت شخصی، چندلایه و نفسگیر میبرد. گرچه ساختار کلی اثر یادآور یک نمایشنامهی تکپرسوناژ است، اما بافت زبانی و حالوهوای درونیاش آنقدر زنده و شهودی است که بهراحتی میتوان آن را متنی مستقل در مرز میان ادبیات و تئاتر دانست؛ متنی که نهفقط خوانده میشود، بلکه شنیده، حس و تجربه میشود.
آنچه این کتاب را متمایز میکند، سادگیِ خالصانهی آن در فرم و روایت است. بیهیاهو، بیزرقوبرقهای فرمی، با شخصیتهایی اندک و فضایی محدود، اما با ژرفایی پرغلیان که همهی بار معنایی اثر را بر دوش زبان و ذهنیت راوی میگذارد. کلمات در این متن چون قدمزدن در راهروی زنداناند؛ کوتاه، کوبنده، و پر از پژواکهای ناگفته.
بک تو بلک از جمله آثاریست که در عین مینیمالیسم روایی، به مفاهیمی ازلی و انسانی نزدیک میشود: تنهایی، شکنندگی، صدا، خاموشی، و مرگ. اثری که مرز میان نوشتار و اجرا را درمینوردد و در دل سکوتهایش، نعرههای فروخوردهای را به گوش جان میرساند.
در این کتاب، هر واژه بوی دیوارهای نمکشیدهی سلول انفرادی را میدهد و هر سطر، چون آینهای است برای تماشای یک فروپاشی آرام، اما عمیق. بک تو بلک با تلفیق ظریف طنز و تراژدی، بدل به متنی میشود که در عین ایجاز، بُعدهای گستردهای از تجربه انسانی را در خود جای داده است؛ از انزوا و خشم تا عشق، سیاست، تن و مرگ. اثری است که بر لبهی مرزهای واقعیت و بازنمایی حرکت میکند؛ نهفقط در صحنه، بلکه در زبان. هر جمله، پردهای است از فروپاشی درونی انسانی که روایتش را نه با فریاد، بلکه با نجواهای صادقانهی تنهاییاش پیش میبرد.
گرچه برخی خوانشها آن را با روایتهایی چون ملاقات خصوصی قیاس کردهاند، اما بک تو بلک با لحنی درونیتر و ساختاری رواییتر، راه خود را بهروشنی از سایر متون جدا میکند و هویتی مستقل مییابد؛ هویتی که بر پایهی تجربهی زیسته، زبان شفاهی، و روانکاویِ تلخترین سکوتها بنا شده است.
این اثر، فراتر از یک متن نمایشی، نمونهای درخشان از ادبیات معاصر است که در بستر سادگیاش، مفاهیمی عمیق و گاه جانفرسا را بازتاب میدهد. زبان ملموس و ساختار بیپیرایهی آن، مخاطب را در تعلیقی میان خنده و اندوه، آزادی و اسارت، و عشق و مرگ نگاه میدارد. خواندن بک تو بلک همچون ایستادن در برابر آینهای تاریک است: تجربهای صمیمی، لرزان و تکاندهنده که در دل خاموشی، فریادی بیصدا برمیکشد.
بک تو بلک چه در هیئت یک نمایش اجرا شده و چه در قالب کتابی خواندهشده، تجربهای است که پس از پایان نیز ادامه مییابد؛ نه بر صحنه و نه روی کاغذ، بلکه در ذهن و روان مخاطب. این اثر، نه صرفاً روایتی از یک فرد، بلکه پژواکی است از زیست جمعی ما که در هیاهوی روزمرگی، صدای خویش را گم کردهایم.
دیدگاهتان را بنویسید