۲۹ اسفندماه، در شلوغی بیپایان آخرین روزهای سال، مردی میانسال سوار بر تاکسی پژو ۴۰۵ خود از خانه بیرون رفت و دیگر هرگز بازنگشت. خانوادهاش با دلهره و بیخبری، نوروز را در تاریکی گذراندند. نه از خودش خبری بود و نه از خودرواش. اما آنچه پیدا نشد، نه فقط او بود، بلکه تکهای از اعتماد، دوستی، و شاید انسانیت .
بوی مرگ در دل بیخبری
به گزارش پایگاه خبری سپاهان خبر; پروندهی این فقدان، با حساسیت ویژهای در اداره چهارم پلیس آگاهی تهران بزرگ تشکیل شد. یک مرد ۵۰ ساله، بیدلیل ناپدید شده بود. اما پلیس خوب میدانست که در دل این بیخبری، بوی مرگ میآید. تیمهای اطلاعاتی، تلفنها، دوربینها، حسابها، رفتوآمدها، و ارتباطات مرد را زیر نظر گرفتند تا اینکه به چهار چهره رسیدند: دو زن و دو مرد. آدمهایی که شاید روزی از نزدیکان او بودند، حالا در تار و پود یک جنایت گرفتار شده بودند.
۸۰۰ میلیون تا مرگ
مغز اصلی جنایت، مردی بود که به گفته خودش، ۸۰۰ میلیون تومان به مقتول بدهکار بود. بدهی مالی، آنقدر بزرگ شده بود که در ذهن او، مرگ، آسانتر از پرداخت شده بود. او در اعترافاتش گفته: «دعوا کردیم، کشیدمش توی مغازه، گلوله رو زدم. پشت سرش بود. کاری نداشت.»
یک کلت کمری، یک تصمیم آنی یا شاید از پیش برنامهریزیشده، و شلیک به دوستی قدیمی. بعد، بیهیچ تپشی در دل، جسد را در صندوق عقب انداختند، خودرو را برداشتند، و به سمت بیابانهای اسلامشهر رفتند تا او را با خاک یکسان کنند.
شکار در باغ
قاتل و همدستش به روستای چیچکلو گریختند. باغی دورافتاده، سلاحی مخفی، خشابهایی منتظر و سکوتی تلخ. اما کارآگاهان پلیس آگاهی در عملیاتی هماهنگ، پناهگاهشان را یافتند. با دستگیری متهمان، گره کور جنایت نیز باز شد.
در بازرسی از مخفیگاه آنها، اسلحهای که با آن جنایت رخ داده بود، پیدا شد. همراهش خشاب، فشنگ جنگی و کلید خودروی مقتول. همه چیز به هم میرسید. همهچیز فریاد میزد: «قتل عمد».
و سرانجام، در محلهی گلدستهی اسلامشهر، جسدی که سه ماه بود خاک آن را در آغوش گرفته بود، کشف شد. پژو ۴۰۵ هم همان نزدیکی بود. پایانِ بیرحمانهی یک انسان، شاید فقط بهخاطر پول.
نه اولین نه آخرین
این پرونده شاید یکی از صدها قتل مالی باشد که در سایهی بحران اقتصادی، بدهی، طمع یا خشم شکل میگیرند. اما هرکدام از این پروندهها، روایت فروپاشی انسانیتاند؛ زمانی که پول، از جان آدمی ارزشمندتر میشود.
پلیس میگوید تحقیقات ادامه دارد. اما آیا ما هم باید فقط نظارهگر بمانیم؟ هر بار که خبر گمشدن کسی را میشنویم، آیا باید منتظر جسدی در حاشیه شهر باشیم؟
دیدگاهتان را بنویسید