جشنوارهی «نور و نگار» از همان آغاز، خود را نه بهعنوان یک نمایشگاه معمول، بلکه بهمثابه فضایی برای مکث و تأمل معرفی میکرد؛ مکثی در هیاهوی صنعت، و تأملی در نسبت فراموششدهی طلا و هنر. این رویداد، جشن بود؛ جشنی برای بازگشت نگاه هنرمندانه به صنعتی که سالها زیر سایهی بازار، وزن و قیمت نفس کشیده بود. «نور و نگار» با کنار هم نشاندن نمایش آثار هنرجویان و برگزاری مسابقهای برای انتخاب بهترین طرح، بستری ساخت که در آن، تجربه و آموزش، جسارت و خلاقیت، در گفتوگویی زنده با یکدیگر قرار گرفتند.
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر پایگاه خبری سپاهان خبر در این فضا، طلا دیگر صرفاً مادهای گرانبها نبود؛ بلکه به رسانهای بدل شده بود برای بیان. هر اثر، پیشنهادی بود برای دیدن جهان از زاویهای تازه؛ پیشنهادی که پیش از آنکه به فکر فروش باشد، به فکر گفتن بود. جشنواره، آگاهانه از نگاه تجاری فاصله گرفته و به قلمرویی نزدیک شده بود که در آن، طراحی نه تکرار الگوهای موفق، بلکه جستوجوی معناست. حضور هنرجویان، روحی تازه به این جهان بخشیده بود. آثار آنان خام، صادق و گاه جسورانه بودند؛ نه به این معنا که بیتجربه، بلکه از آن جهت که هنوز خود را به قواعد تثبیتشده نسپرده بودند. مسابقهی بهترین طرح، در این میان، نقشی فراتر از رقابت داشت؛ انگیزهای برای دیدن دقیقتر، فکر کردن عمیقتر و باور کردن این امکان که طلا میتواند دوباره زبان هنر شود. این جایگاه میانی، میان آموزش و حرفه، همان نقطهای بود که جشنواره «نور و نگار» را معنادار میکرد.

در دل این آثار، هنر بر صنعت غلبه داشت. نگاهها بیشتر از آنکه به بازار انبوه و تولید سریدوزیشده دوخته شده باشند، به روایت، به فرم و به ایده وفادار مانده بودند. طلا در اینجا میدرخشید، اما نه از صیقلیبودن؛ از معنا. هر قطعه، حامل حافظهای بود که از دل فرهنگ، طبیعت و تاریخ بیرون آمده بود.
ترکهای زایندهرود خشک، بهعنوان زخمی جمعی، بر سطح فلز نشسته بودند؛ خطوطی که هم نشانهی فقدان بودند و هم نشانهی پایداری. این ترکها، طلا را از سکوت ویترین بیرون میکشیدند و به آن صدا میبخشیدند. کاشیهای مسجد شیخ لطفالله، با هندسهی آرام و نظم درونیشان، به فرمهایی تبدیل شده بودند که نه تقلید گذشته، بلکه بازخوانی آن بودند؛ ترجمهای معاصر از سکون، تعادل و معنویت.
طبیعت، حضوری شاعرانه و گاه رازآلود داشت. عروسهای دریایی، با بدنهای شفاف و حرکت معلقشان، الهامبخش آثاری شده بودند که مرز میان سختی فلز و نرمی حرکت را در هم میشکستند. این تضاد، طلا را از قطعیت بیرون میآورد و به تجربهای حسی بدل میکرد؛ تجربهای که مخاطب را به درون خود میکشاند.
سنجاقسینههایی که ریشه در نقوش دوران صفوی و طرحهای فرش داشتند، نمونهی روشن پیوند میان هنرهای سنتی و طراحی معاصر بودند. فرش، که قرنها رسانهی روایت بوده، در این آثار به حجمی کوچک و شخصی تبدیل شده بود؛ گویی داستانی که همیشه گسترده بوده، حالا نزدیک شده است. این نزدیکی، رابطهای تازه میان انسان و زیور میساخت.
بسیاری از طراحان، پیشینهای در نقاشی، فرش یا دیگر هنرهای تجسمی داشتند و این امر بهوضوح در زبان بصری آثار دیده میشد. طلا برای آنان نه نقطهی آغاز، بلکه ادامهی مسیری هنری بود. همین پیشینه، باعث شده بود که هر اثر، ساختاری روایی داشته باشد؛ گویی با فیلم کوتاهی روبهرو هستیم که آغاز، تعلیق و پایان خود را دارد. از منظر جامعهشناسی هنر، این جشنواره نشانهی تغییری تدریجی اما مهم است. طلا، که سالها در ذهن جمعی معادل سرمایه و امنیت اقتصادی بوده، در اینجا به حامل معنا و احساس تبدیل میشود. چنین تغییری، رابطهی فرد با زیورآلات را از مالکیت صرف، به تجربهی زیباشناختی و هویتی سوق میدهد.
از دید روانشناسی هنر، هر قطعه امکانی است برای همذاتپنداری. مخاطب، خود را در روایت اثر پیدا میکند؛ در ترکها، در موجها، در نقشها. این تجربه، اثر را ماندگار میکند؛ نه در صندوق، بلکه در ذهن.
در میانهی این نگاه، طنین یک معنا شنیده میشود؛ معنایی که میتوان آن را با این بیت به یاد آورد:
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند
خورشید شما، عشق شما، بام شمایید
در «نور و نگار»، طلا نه انعکاس نور، که خود بام نور بود؛ نه حامل عشق، که سرچشمهی آن. این جشنواره، یادآور شد که اگر هنر دوباره به صنعت بازگردد، طلا میتواند بیش از درخشش، معنا بیافریند. «نور و نگار» نه فقط یک رویداد، بلکه پیشنهادی بود برای آیندهای که در آن، طراحی طلا و جواهر دوباره از دل هنر متولد میشود.











دیدگاهتان را بنویسید