×
×
آخرین اخبار

به یاد همایون ارشادی؛ هنرمند فقید اصفهانی
میوه‌ی نارس الهام؛ یادداشتی برای همایون ارشادی و درخت گلابی

  • کد نوشته: 41332
  • 22 آبان 1404 - 10:15 ق.ظ
  • ۰
  • به یاد همایون ارشادی، مردی که حضورش در سینمای ایران، شبیه نوری ملایم در انتهای یک عصر بود؛ نوری که نه می‌سوزاند و نه محو می‌شد، بلکه در سکوت می‌تابید.
    میوه‌ی نارس الهام؛ یادداشتی برای همایون ارشادی و درخت گلابی
  • به یاد همایون ارشادی، مردی که حضورش در سینمای ایران، شبیه نوری ملایم در انتهای یک عصر بود؛ نوری که نه می‌سوزاند و نه محو می‌شد، بلکه در سکوت می‌تابید.

    به گزارش سرویس فرهنگ و هنر پایگاه خبری سپاهان خبر درگذشت او نه تنها فقدان یک بازیگر شاخص، که خاموشی چهره‌ای است که به سینمای روشنفکرانه‌ی ایران «چهره‌ی درون» بخشید. به یادش، بازمی‌گردیم به باغ دماوند، به درخت گلابی داریوش مهرجویی، فیلمی که از دل ادبیات گلی ترقی برخاست و با چهره‌ی ارشادی به یکی از شاعرانه‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران بدل شد؛ فیلمی درباره‌ی نوشتن، حافظه، و زخم ننوشتن.

    محمود شایان نویسنده‌ای میان‌سال، روشن‌فکر، و فلسفه‌خوانده به باغ خانوادگی‌اش در دماوند بازگشته تا شاید در خلوت، دوباره قلمش را از خواب بیدار کند. اما درخت گلابی باغ، سال‌هاست که بار نداده. در نگاه نخست، استعاره روشن است: خشکی درخت، خشکی ذهن است؛ ناباروری طبیعت، ناتوانی ذهنی هنرمند از خلق معنا. اما در جهان مهرجویی، استعاره‌ها هیچ‌وقت فقط استعاره نیستند. درخت گلابی، همان‌قدر که نماد خلاقیت ازدست‌رفته است، نماد عشق نخستین نیز هست عشق به «میم»، دختری که شاد و بی‌پروا، ناگهان رفته است، چنان‌که الهام می‌رود.

    همایون ارشادی، در نخستین نقش سینمایی خود، از همان آغاز، با سکوت و درنگ، زبان تازه‌ای در بازیگری گشود. چهره‌ی او نه حاملِ احساساتِ بیرونی، بلکه آینه‌ی لرزش‌های درونی بود. در میان قاب‌های ساکت و نرمِ فیلم، نگاه او جای دیالوگ را می‌گیرد. هر لحظه‌ای که به درخت تکیه می‌زند، یا در هوای مه‌آلود باغ به افق خیره می‌شود، حس می‌کنی ذهنش مشغول بازسازی چیزی‌ست که دیگر وجود ندارد.

    درخت گلابی فقط روایت مردی نیست که نمی‌تواند بنویسد؛ روایت انسانی‌ست که نمی‌تواند «یاد بیاورد» بی‌آنکه از درون فروبپاشد. بحران خلاقیت در فیلم، از دل بحران وجودی زاده می‌شود. همان‌گونه که گلی ترقی در داستان خود ذهن نویسنده را به اتاقی پر از گرد و خاطره تبدیل می‌کند، مهرجویی این ذهن را به باغی خاموش بدل می‌سازد. و در این میان، بازی ارشادی حلقه‌ی اتصالِ ذهن و تصویر است؛ پلی میان ادبیات و سینما، میان «نوشتن» و «زیستن».

    در چهره‌ی ارشادی، نویسنده‌ای را می‌بینیم که از کلمات گریزان است، چون هر واژه بازگشتی است به دردی قدیمی. در صدای بم و آرامش، در نحوه‌ی نشستن یا سیگار گرفتنش، نوعی تردید فلسفی جاری است: آیا خلق می‌تواند مرهم باشد؟ یا هر تلاش برای نوشتن، تنها باز کردن زخم است؟

    ارشادی با سکونش، پاسخ نمی‌دهد؛ فقط می‌گذارد این پرسش در هوا بماند، درست مثل میوه‌ای که هرگز نخواهد رسید. محمود شایان روزگاری آرمان‌خواه بوده، سیاست را تجربه کرده، درگیر ایده‌ی نجات جمعی شده است. اما اکنون، در میانسالی، در خلوتی سرد و پنهان، تنها مانده. همایون ارشادی، با چشمانی که هم از خاطره سرشارند و هم از شکست، چهره‌ی روشنفکری را می‌سازد که میان دو قطب گرفتار است: درون‌گراییِ هنرمند و آرمان‌گراییِ سیاست‌مدار. او نه می‌خواهد از جهان ببُرد، نه می‌تواند دوباره به آن بپیوندد. این تعلیق، در چهره‌اش به نوعی آرامشِ تلخ بدل می‌شود.

    در هر قاب، حضور او همچون ایستادن میان دو زمان است: اکنون ناتوان و گذشته‌ی پرشور. در سکانس‌های یادآوری عشق به «میم»، صدای او به‌صورت نریشن بر تصاویر جوانی‌اش می‌نشیند. اما ارشادی حتی در صدای نریشن هم صادق است؛ در لحنش نه نوستالژی است و نه اغراق، بلکه حس تأملی فلسفی در برابر گذر زمان. او به گذشته نه به عنوان حسرت، بلکه به عنوان پرسشی هستی‌شناختی نگاه می‌کند: چگونه می‌توان زیست وقتی هیچ‌چیز دیگر معنا ندارد؟ اگر داریوش مهرجویی در درخت گلابی شاعرانه‌ترین بیان خود را می‌یابد، این شاعرانگی در سکوت همایون ارشادی معنا پیدا می‌کند. سکوت او خالی نیست؛ انباشته از تأمل است.

    در سینمای پس از انقلاب، که اغلب با دیالوگ‌های تند و بیان‌های اجتماعی همراه بود، ارشادی با سکوتی مطلق و بازی درونی‌اش یادآور نوعی مینیمالیسم ایرانی شد. او بازیگری بود که به درون شخصیت می‌رفت، نه برای یافتن حس، بلکه برای کشف اندیشه. در چهره‌اش، عقل و احساس به هم می‌رسند؛ گویی در هر نگاه، فلسفه‌ای نهفته است. شاید همین ویژگی باعث شد که بعدها در فیلم‌های کارگردانانی چون اصغر فرهادی یا عباس کیارستمی هم رد نوعی از همان درون‌نگری و تأمل دیده شود.

    همایون ارشادی، بی‌آنکه پرکار باشد، بدل به چهره‌ای شد که مفهوم «فکر کردن» را به قاب سینما آورد. مهرجویی با اقتباس از داستان گلی ترقی، و با حفظ راوی اول‌شخص، یکی از نادرترین فیلم‌های «ادبی» سینمای ایران را ساخت. صدای راوی (خود ارشادی) همچون نخ اتصال میان ذهن و تصویر است. این صدا نه صرفاً روایتگر ماجرا، بلکه بیانگر حالت ذهنی نویسنده است.

    صدای او در پس نماها، مثل طنین اندیشه در ذهن آدمی‌ست. گاه بی‌هیجان، گاه خسته، گاه متفکر و درست همین لحن، به فیلم ریتمی درونی می‌بخشد. ارشادی با آن صدای مخملی و تأملی، جهان درون نویسنده را عینیت می‌بخشد. در درخت گلابی، نریشن دیگر ابزاری برای توضیح نیست، بلکه به شعر بدل می‌شود. این همان نقطه‌ای‌ست که فرم و محتوا به هم می‌رسند: صدای اندیشه، تصویر اندیشه را می‌سازد.

    در گذر سه دهه، همایون ارشادی با فیلم‌هایی چون طعم گیلاس، کنعان، پله آخر و گذشته در ذهن سینمادوستان ماندگار شد، اما هیچ‌کدام به اندازه‌ی درخت گلابی او را به جوهره‌ی وجودی‌اش نزدیک نکرد.
    در این فیلم، او تنها بازی نمی‌کند؛ او حضور است حضوری میان بودن و نبودن، میان خلاقیت و خاموشی، میان کلمه و سکوت.
    در یاد او، شاید بتوان گفت که ارشادی، بیش از هر بازیگر دیگری، «چهره‌ی اندیشه» در سینمای ایران بود.

    او نه با شور، بلکه با سکوتش معنا آفرید. و شاید این همان چیزی‌ست که سینما، پس از رفتنش، از او به ارث می‌برد: باور به اینکه گاهی در سکوت، صدای زندگی رساتر شنیده می‌شود. در واپسین نمای ذهنی از او، هنوز نویسنده‌ای را می‌بینیم که کنار درختی بی‌بار ایستاده است. نسیمی می‌وزد، برگ‌ها تکان می‌خورند، و نگاه او همچنان به جایی میان آسمان و زمین خیره است جایی که شاید الهام دوباره بازگردد، شاید نه.

    نویسنده: آریانا معتمدیان دهکردی
    برچسب ها

    بیشتر بخوانید

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *