سیوسومین نشست شعر انجمن ادبی ققنوس در خانه صفوی، برگزار شد، بار دیگر فرصتی فراهم گردید تا دوستداران شعر در کنار یکدیگر به جهان زبانی و اندیشگی یکی از بزرگترین چهرههای ادبیات معاصر بنگرند: نیما یوشیج؛ مردی که نامش با دگرگونی بنیادی شعر فارسی پیوند خورده است. این نشست با عنوان «داروگ، کی میرسد باران؟» و با دبیری و اجرای غلامحسین فارسی برگزار شد.

نیما یوشیج بنیانگذار شیوهای تازه در نگاه به جهان، زبان و انسان
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر پایگاه خبری سپاهان خبر نیما یوشیج تنها آغازگر «شعر نو» نبود؛ او بنیانگذار شیوهای تازه در نگاه به جهان، زبان و انسان در ادبیات فارسی بود. آنچه نیما را متمایز میکرد، صرفاً تغییر وزن و قالب شعر نبود، بلکه دگرگونی در شیوۀ دیدن و روایت کردن بود؛ تغییری که موجب شد شاعر از چهارچوبهای تکرارشده سنت بیرون آید و جهان پیرامونش را بیپرده، انسانی و زنده توصیف کند. نیما با جسارتی کمنظیر، طبیعت را به سخن درآورد، صدای روستا و رنج انسان را وارد شعر کرد و از دل سکوتِ سالیان، صدایی نو برکشید؛ صدایی که همچنان پس از دههها در شعر معاصر طنین دارد.
«داروگ، کی میرسد باران؟» دعوتی به بازخوانی نگاه او به آینده
عنوان نشست «داروگ، کی میرسد باران؟» یادآور یکی از نمادینترین شعرهای نیماست؛ شعری که در آن انتظار، امید و اضطراب در بستری از تصویرهای اقلیمی شمال جان میگیرد. این عنوان نهتنها اشارهای به دغدغههای اجتماعی و حسی نیما داشت، بلکه دعوتی بود به بازخوانی نگاه او به آینده؛ نگاهی که بارها در شعرهایش از «باران»، «صبح»، «روشنایی» و «گشایش» سخن به میان آورده است. نشست یادشده، مجالی شد برای بازاندیشی در میراث نیما، گفتگو پیرامون زبان و اندیشههای او، و همنشینی با دوستداران شعر. حضور شرکتکنندگان، این رویداد را پربارتر ساخت و درک ژرفتری از سهم ماندگار نیما در ادبیات معاصر فراهم آورد.
انجمن ادبی ققنوس، که نام خود را از پرنده افسانهای شعر نیما وام گرفته است، در سال ۱۳۹۱ پای به عرصۀ فعالیت گذاشت؛ انجمنی که همچون همان مرغ آتشزاد، هر ساله از دل شور ادبی، بالی تازه میگشاید و در برنامههایش به بزرگداشت چهرههای برجسته شعر و داستان فارسی میپردازد. در این روزها، به بهانه یادبود نیما یوشیج همان علی اسفندیاری، بنیانگذار شعر نو و روشنکننده افقهای شعر نیمایی ققنوس بار دیگر بال بر آتش یاد او زده و سیودومین نشست خود را به نام و یاد این شاعر پیشرو آذین کرده است.
گویی انجمن، با فراخواندن نام نیما، دوباره به خاستگاه خود بازگشته؛ به سرچشمهای که از آن الهام گرفت و بر محور آن بالید. این بزرگداشت نه تنها ادای دین به پدر شعر نوست، بلکه پیوندیست میان گذشته و اکنونی که هنوز در جستوجوی نور تازه و صدای تازه است؛ همان نوری که نیما نخستین مشعل آن را برافروخت.
پس از سالها رکود و رخوتی که بر جان ادبیات فارسی، بهویژه شعر، در دوران قاجار سایه انداخته بود، جریانهای روشنگر مشروطه همچون نسیمی بر سکون این سرزمین وزیدند. اما زبان شاعرانه، با همه تکانهای اجتماعی، هنوز در انتظار یک «برخاستن» بود؛ در انتظار آن لحظهای که شعر فارسی بتواند پوست بیاندازد، از قید و بندهای کهن رها شود و به نیازی که سالها در سکوت پنهان مانده بود پاسخ دهد. آن دگرگونی بزرگ، آن شکستنِ طلسم دیرسال، سرانجام به دست شاعری رقم خورد که خود از ریشههای کلاسیک شعر فارسی میآمد و همزمان چشماندازی تازه به جهان واژهها داشت: نیما یوشیج.
نیما، بر ادبیات کلاسیک فارسی تسلطی شگرف داشت
نیما، بر ادبیات کلاسیک فارسی تسلطی شگرف داشت؛ از شاعران واپسین دوره خراسان تا آغاز دوره عراقی، همه را با دقتی کمنظیر میشناخت. اما آنچه او را از دیگر دانایان ادب متمایز میکرد، آشنایی عمیقش با ادبیات اروپا و بهویژه ادبیات فرانسه بود؛ فرهنگی که او در دوران تحصیل خود در مدرسۀ سنلویی تهران با آن دمخور شد. همین دو بال ریشه در سنت و نگاه به جهان نو او را قادر ساخت تا راهی برای برونرفت شعر فارسی از انسداد دیرسال بیابد؛ راهی که نه با انکار گذشته آغاز میشد و نه با تسلیم در برابر تقلید، بلکه با بازآفرینی. در جهان شعر کلاسیک ما، وزن و قافیه نه تنها ابزار، که اصل و فصل شعر به شمار میرفت.
ساختار شعر چنان در این دو رکن فروبسته بود که هرگونه تجربه و آزادی در روایت و بیان به بنبست میرسید. اما نیما باور دیگری داشت ؛ شعر باید زندگی باشد. شعر باید بتواند مثل زندگی نفس بکشد، کش بیاید، بشکند، تندی کند، نرم شود، و به اقتضای لحظه شکل بگیرد. دکلماسیون شعر، از نگاه نیما، نه باید تابع وزنهای قراردادی، بلکه تابع نیاز و طنین طبیعیِ زبان باشد. او وزن را حذف نکرد؛ وزن را آزاد کرد. قافیه را کنار نگذاشت؛ آن را از شکلِ تحمیلشدهاش رها ساخت. این دگرگونی نخستین بار در منظومه مشهور «افسانه» به تمامه پدیدار شد؛ اثری که نه فقط یک منظومه، بلکه بیانیهای شاعرانه برای تولد شعر نو بود.
نیما طرحی نو درانداخت
نیما طرحی نو درانداخت، طرحی که در آن شعر فارسی از جهان آرایهها و تکلفها به جهان تجربههای انسانی، گفتار روزمره و ریتم طبیعی زندگی قدم گذاشت. شعر نیمایی زبانی بود که میتوانست از کوه و جنگل بگوید، از رنج و امید، از انسانِ درگیر با زمانهاش؛ زبانی که در آن «تصویر»، «حس» و «تفکر» بر واژهها حکومت میکردند. پیامد این انقلاب خاموش، نسلی از شاعران را پروراند که هرکدام جهان شعر فارسی را گامی به پیش بردند:
احمد شاملو با سپیدی و صلابت کلامش، مهدی اخوان ثالث با لحن حماسی و زمختِ عصر آهن، یدالله رؤیایی با آفرینش شعر حجم، میم. مشرف آزاد تهرانی، منوچهر آتشین، و پس از آنان، در روزگار ما شمس لنگرودی و سید علی صالحی، و اوج این مسیر در اندیشه و نوآوریهای رضا براهنی. تحول نیما تنها به حوزه شعر نو محدود نماند؛ در غزل نیز پژواک یافت.
شاعرانی چون سیمین بهبهانی و محمدعلی بهمنی، با حفظ شاکلۀ غزل، زبان و ساختار آن را بهشیوۀ نیمایی دگرگون کردند و آن را با جهان معاصر پیوند زدند. در دهۀ هفتاد نیز رد پای اندیشۀ نیمایی در قالبها و زبانهای نوین شاعرانه بهخوبی آشکار شد؛ جایی که زبان روزمره، روایتهای پارهپاره و جهان ذهنی تازه، وارد جریان اصلی شعر شد.
به این ترتیب، نیماییسم نه فقط یک قالب، که نگاهی نو به شعر بود؛ نگاهی که شعر فارسی را از قیدهای کهن رها کرد و آن را به آغوش زمانهاش بازگرداند. اندیشه نیما هنوز نیز در جان شعر فارسی جاری است؛ او نه تنها بنیانگذار شعر نو، که بنیانگذار شیوهای تازه برای «دیدن»، «نوشتن» و «زیستن در زبان» بود.











دیدگاهتان را بنویسید