×
×

نصرآباد نغمه‌ای خاموش در دل تاریخ و درختان

  • کد نوشته: 30174
  • ۱۴ خرداد ۱۴۰۴
  • ۰
  • گوشه‌ای از اصفهان، جایی است که باد هنوز با بوی شکوفه‌های بهاری سخن می‌گوید و سایه‌سار درختان، قصه‌های دیرینه را در گوش زمان زمزمه می‌کند.
    نصرآباد نغمه‌ای خاموش در دل تاریخ و درختان
  • گوشه‌ای از اصفهان، جایی است که باد هنوز با بوی شکوفه‌های بهاری سخن می‌گوید و سایه‌سار درختان، قصه‌های دیرینه را در گوش زمان زمزمه می‌کند. نامش نصرآباد است؛ دیاری که روزگاری سبز بود، آباد بود، زنده بود. خورشید، هنگام گذر از آسمان این سرزمین، سر خم می‌کرد تا بی‌اجازه به حریم برگ‌های انبوه قدم نگذارد. درختان، چون نگهبانان خاموش خاک، دست‌به‌دست، دیواری از زندگی بر پا کرده بودند و زاینده‌رود، با جریان آرام و مهرآمیزش، رگ‌های این پیکر سبز را از حیات لبریز می‌ساخت.

    photo18929264071

    آن روزها، نصرآباد تصویری بود از بهشتی گمشده؛ جایی که باغ‌های پرمیوه، پرندگان عاشق، و هوای لطیف، دل آدمی را به پرواز می‌برد. اما اکنون، در آستانه فراموشی ایستاده است. سایه شهرنشینی، آهسته‌آهسته بر قامت این سرزمین چیره شده و ردپای روزهای پرشکوه را کم‌رنگ کرده است. با این همه، هنوز هم نصرآباد در بهار شکوفه می‌دهد، و در پاییز، فرش هزاررنگ برگ‌ها را بر زمین می‌گستراند؛ گویی هنوز امیدی هست، هنوز می‌توان شنید صدای نفس کشیدن درختان را، اگر خوب گوش بسپاریم.

    هر درخت خشک‌شده، فریادی‌ست بی‌صدا. هر ریشه‌ی بریده‌شده، زخمی‌ست بر تن زمین. خشکسالی، بی‌مهری و بی‌توجهی، رفته‌رفته جان این اقلیم را می‌ستاند. و مردم، همان مردم صبور و دل‌سپرده، چشم‌به‌راه دست‌هایی‌اند که برای نجات، نه برای بریدن، دراز شوند.

    نصرآباد اما تنها طبیعتی سرسبز نیست؛ خانه‌ی مردانی بزرگ، پناهگاه عارفان و مهد اندیشه و ایمان بوده است. خانقاه شیخ ابوالقاسم نصرآبادی – خلیفه بزرگ شیخ شبلی – هنوز هم ایستاده است، سر به آسمان، ساکت و باوقار. زمانی نیز، نصرآباد تفرجگاه پادشاهان صفوی بود و امروز، خاطره آن دوران همچنان در میان سنگ‌ها و خاکش زنده است.

    photo18924128621

    ما، گروهی از مشتاقان و خبرنگاران، به این دیار رفتیم. در کوچه‌باغ‌هایی که بوی خاک نم‌خورده و هوای پاک، جان تازه‌ای به انسان می‌بخشید. درختان با ما حرف می‌زدند، باد از دلتنگی‌های‌شان می‌گفت. و مردم، با چشمانی پر از امید و اندوه، از عشق‌شان به این خاک گفتند.

    مجتبی قهرمانی، مردی از دل همین خاک، گفت: «درختان اینجا فقط گیاه نیستند؛ نفس شهرند، جان محله‌اند. ما به حمایت نیاز داریم؛ به توجه، به آب، به ابزار نگهداری. منطقه ما به کارشناسانی نیاز دارد که با دل کار کنند، نه فقط با نقشه و دستور.»

    او افزود: «درختان اینجا یادگار پدران ما هستند. نمی‌خواهیم فرزندانمان، سبزی اینجا را فقط در قاب عکس‌ها ببینند. بیایید نگذاریم این سرزمین خاموش شود.»

    و دیگرانی چون محمد تاجمیر، که چشمانش شبیه چشمه‌های خشکیده اما پرمهر نصرآباد بود، گفت:

    «ما دل‌سوخته می‌شویم وقتی می‌بینیم دستی ناآگاه، تیشه به ریشه می‌زند. ناآگاهی، حتی از نیت بد هم خطرناک‌تر است. باید آموزش باشد، نظارت باشد، عشق باشد.»

    و در نهایت، آنچه در دل مردمان نصرآباد موج می‌زد، نه گلایه‌ای فردی بود، نه خواسته‌ای شخصی. همه دل‌شان برای خاک می‌تپید، برای درخت، برای سایه، برای کودکانی که روزی در همین کوچه‌باغ‌ها خواهند دوید.

    نصرآباد هنوز زنده است، هنوز می‌تپد. فقط باید دستش را گرفت، گوشش داد، و نگذاشت خاطره شود. این دیار، لایق فردایی‌ست که در آن، هر درخت با شوق سبز شود، نه با ترس بریده.

    photo18924128632

    نویسنده: یلدا توکلی
    برچسب ها

    دسته بندی مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *