×
×
خبر ویژه
آخرین اخبار

مرگ ناصر تقوایی فرو افتادن فصلی از حافظه‌ی بصری ایران
ناصر تقوایی درگذشت

  • کد نوشته: 39244
  • 22 مهر 1404 - 01:20 ب.ظ
  • ۰
  • مرگ ناصر تقوایی نه فقط خاموشی یک فیلم‌ساز، که فرو افتادن فصلی از حافظه‌ی بصری ایران است.
    ناصر تقوایی درگذشت
  • مرگ ناصر تقوایی نه فقط خاموشی یک فیلم‌ساز، که فرو افتادن فصلی از حافظه‌ی بصری ایران است. او از نسلی بود که تصویر را به زبان بدل کرد؛ از آن نسل که باور داشت سینما می‌تواند همچون شعر، روح زمانه را ثبت کند و تقوایی، شاعر جنوب بود. شاعری که به‌جای کلمه، با قاب و نور و سایه حرف می‌زد.

    به گزارش سرویس فرهنگ و هنر پایگاه خبری سپاهان خبر او در سال ۱۳۲۰ در آبادان به دنیا آمد؛ شهری که تاریخ مدرن ایران از لابه‌لای دود پالایشگاه و بوی نفت و نمک در آن عبور کرده است. جنوب برای او صرفاً یک جغرافیا نبود؛ اسطوره‌ای بود از زیستن، رنج، سرکشی و زیبایی. تقوایی از همان نخستین آثارش، جنوب را نه به‌عنوان پس‌زمینه، بلکه به‌مثابه «قهرمان» به صحنه آورد؛ جایی که خاک و آفتاب و انسان در هم می‌جوشند.

    نخستین فیلم‌های کوتاه مستند او، مانند باد جن و اربعین، نه فقط تمرین‌های تصویری، که نوعی پژوهش مردم‌شناختی بودند. در آن‌ها دوربین تقوایی تماشاگر نیست، همراه است؛ دوربینی که با خاک و باد و آیین یکی می‌شود. در «باد جن»، تقابل انسان و طبیعت، عقل و خرافه، در دل طوفان روایت می‌شود. در «اربعین»، او آیین را همچون تئاتری از ایمان و رنج می‌نگرد، بی‌آن‌که قضاوت کند. همین نگاه، نطفه‌ی مؤلف بودن اوست: تقوایی، سینما را برای «فهمیدن» می‌خواست، نه برای تبلیغ و نه برای سرگرمی صرف.

    اما جهان او با دایی‌جان ناپلئون به شهرت رسید؛ مجموعه‌ای که فراتر از اقتباس ادبی، به یک اثر فرهنگی بدل شد. تقوایی طنز پزشکزاد را به تابلویی از روان جمعی ایرانی تبدیل کرد: جهانی پر از سوء‌ظن، عشق‌های نافرجام، شوکت پوشالی و ترس از دیگری.
    در این اثر، کارگردان با دقتی میکروسکوپی جزئیات را می‌چیند از چرخش دستمال در دستان مش‌قاسم تا نگاه‌های دوپهلو و سکوت‌های معنادار بین دیالوگ‌ها. دوربین او بی‌آن‌که شلوغی کند، همه‌چیز را می‌بیند. به همین خاطر است که دایی‌جان ناپلئون تا امروز همچنان زنده است: چون بیش از هر چیز، تصویری از روان ناپایدار ماست؛ آینه‌ای از جامعه‌ای که در طنز خود، تراژدی می‌زاید.

    اما اوج تقوایی، در ناخدا خورشید رخ می‌دهد — فیلمی که به‌حق از شاهکارهای تاریخ سینمای ایران است. اقتباسی آزاد از رمان داشتن و نداشتن ارنست همینگوی، اما در جنوب ایران بومی شده؛ در جزیره‌ای که بوی نمک و فقر و خطر می‌دهد. تقوایی، این روایت را از آنِ خود کرد: از کوبا به بوشهر آورد، از قاچاقچی به ناخدایی شریف و غریب بدلش کرد.در این فیلم، نور و باد و دریا همان‌قدر شخصیت دارند که آدم‌ها.
    دوربینش در سکوت‌ها حرف می‌زند؛ قاب‌ها سرشار از بافت‌اند از پوست آفتاب‌سوخته‌ی ناخدا تا صدای باد میان بادبان‌ها. در آن لحظه‌های مرزی، میان بقا و مرگ، او انسان را در مواجهه با تقدیر می‌سنجد.

    «ناخدا خورشید» نه فقط روایتی از تقابل انسان با طبیعت، بلکه درباره‌ی شرافت است؛ شرافت در جهانی بی‌رحم. پس از آن، ای ایران آمد فیلمی طنزآلود، گزنده و سیاسی که بر لبه‌ی تیغ سانسور حرکت کرد. در آن، تقوایی از زبان طنز به‌عنوان سلاح استفاده کرد؛ طنزی تلخ که در دل خنده، زهر نقد اجتماعی دارد. او نظام‌های قدرت و سلطه را در قالب روستایی کوچک بازآفرینی کرد؛ جایی که طنز، ابزار مقاومت است.اما همین نگاه انتقادی، همان زبان تیز و آزادش، سبب شد که در دهه‌های بعدی راهش دشوار شود.

    با کاغذ بی‌خط (۱۳۸۰)، تقوایی آخرین فیلم بلندش را ساخت اثری آرام، شهری و مدرن که ظاهراً ساده اما در لایه‌هایش پر از اندیشه است.
    در این فیلم، او به جای جنوب و دریا، به اتاق‌ها و زندگی زناشویی پناه می‌برد؛ به بحران‌های ارتباطی، به تنهایی زن و مرد در عصرِ کاغذ و بی‌گفت‌وگویی.

    «کاغذ بی‌خط» از نظر میزانسن و زبان بصری، نمونه‌ای درخشان از بلوغ تقوایی است. قاب‌های ساکن، نورِ محدود، و گفت‌وگوهای موج‌دار میان هما و همسرش، همه نشانی از یک درک فلسفی از زمان و سکوت دارند.
    در واقع، این فیلم بازتابِ درونی‌ترین دغدغه‌های تقوایی است: فقدان گفت‌وگو، سوء‌تفاهم، و فاصله‌ی انسانی. میان این آثار، پروژه‌هایی نیز بودند که هرگز ساخته نشدند؛ فیلم‌هایی چون چای تلخ یا طرح‌های اقتباسی از ادبیات ایران، که قربانی سانسور یا کمبود حمایت شدند. سال‌های آخر عمرش، تقوایی کم‌سخن بود و از کار بازمانده اما نه از میل به تصویر. او در گفت‌وگویی گفته بود: «سینما برای من تمام نشده، فقط شرایط دیدن و گفتنش نیست.»

    و این جمله، خلاصه‌ی زندگی اوست: مؤلفی که در سکوت، همچنان در حال فیلم‌سازی ذهنی بود. ناصر تقوایی در سینما، مثل نویسنده‌ای بود که با نور می‌نوشت. او با دقت شاعر، قاب را می‌چید؛ هر حرکت، معنا داشت.در آثارش هیچ‌چیز تصادفی نیست نه رنگ، نه صدا، نه حتی مکث بازیگران.

    او می‌دانست که سینما اگر قرار است ماندگار شود، باید زبان خود را بسازد، نه تکرار زبان دیگران. از همین روست که می‌توان ردِ امضای او را در تمام آثارش دید: از مستند تا ملودرام، از طنز تا تراژدی. در هنرِ او، جنوب به استعاره‌ای از ایران بدل شد: خاکی که ثروت دارد اما مردمانش تهیدست‌اند، خورشیدی که می‌تابد اما دل‌ها سرد است، سکوتی که همیشه از فریاد رساتر است.

    و شاید همین نگاه، سبب شد در سال‌های آخر، خودش هم در سکوت فرو رود؛ نه از خستگی، که از تداوم همان فلسفه: سکوت به‌مثابه اعتراض.
    امروز، در فقدان او، باید گفت تقوایی از میان نرفته؛ او در قاب‌هایی زندگی می‌کند که هر بار با نگاهی تازه معنا می‌گیرند.
    او در نوری که از لای کرکره‌ها می‌تابد، در صدای باد جنوب، در چشمان خسته‌ی ناخدا، در خنده‌ی تلخ مش‌قاسم، و در نگاه آرام هما زنده است.
    ناصر تقوایی از میان ما رفت، اما جهانِ او باقی‌ست؛ جهانی از تصویر، از درد، از زیبایی.
    اگر سینما آینه‌ی جامعه است، او آینه‌گرِ راست‌گوی ما بود بی‌اغراق، بی‌فریاد، و با سکوتی که تا همیشه در ذهن ما ادامه دارد.

    نویسنده: آریانا معتمدیان دهکردی
    برچسب ها

    بیشتر بخوانید

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *