تینا پاکروان از آن دست فیلمسازانیست که همواره جسارت آن را دارد تا پا در تاریکیهای تاریخ بگذارد؛ در آن نقاط مغفول و فراموششدهای که سالها زیر غبار روایتهای رسمی پنهان ماندهاند. او با انداختن نوری شخصی، و گاه شاعرانه، در دل آن تاریکی، تلاش میکند نه فقط راوی باشد، بلکه روایتگرِ تأثیرگذارِ یک زیست تاریخی باشد. در تمام آثارش ـ بهویژه در دو تجربهی اخیرش ـ زن، نقطهی کانونی روایت است؛ زنی که تماشاگر نیست، بلکه کنشگر، تصمیمگیر و معترض است.
به گزارش پایگاه خبری سپاهان خبر پاکروان بلد است زنانگی را بدون غلتیدن در کلیشههای نخنما بازآفرینی کند؛ او میداند چطور از چهرهی زن، شخصیتی مستقل و چندلایه بسازد. اما در همان حال، گاه چنان درگیر حواشی میشود؛ درگیر زیباییهای ویترینی، طراحیهای اغراقشده، و اداهایی که بیشتر به کار تبلیغات میآیند تا عمقبخشی به درام، و همین موجب میشود از جوهرهی اصلی اثر فاصله بگیرد.
«تاسیان» نیز از این قاعده مستثنی نیست. در این اثر، زنانند که نقش میآفرینند، تصمیم میگیرند، روایت میکنند، و میخواهند حقِ گمشدهی خود را از لابهلای نظم مردسالارانه و استبداد پیش از انقلاب بیرون بکشند. اگر نگاهمان را بر این بگذاریم که پاکروان میخواهد راوی بخشی از تاریخ باشد و قصهای انسانی از بطن انقلاب ۵۷ تعریف کند، «تاسیان» تا اندازهای موفق است؛ روایتگر خوبیست ـ دستکم تا جایی که درگیر اثبات خود نمیشود.
بازیها در کلیت قابلقبولاند و بازیگران در قد و قامت نقشهایشان ظاهر میشوند. اما سایهای دائمی از اشارههای نمادین و ارجاعات بیرونی از همان تیتراژ ابتدایی تا انتهای اثر، مدام حضور خود را اعلام میکند؛ از الهام تصویری از ماهی سیاه کوچولو فرشید مثقالی گرفته تا بازتاب مستقیم مفاهیمی از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. در میانه، کارگردان گاه و بیگاه به استادانی چون بهرام بیضایی و عباس کیارستمی چنگ میزند، و این ارجاعها را در گفتار خود، «ادای دین» مینامد.
اما «تاسیان» دقیقاً از همانجا شروع به لرزیدن میکند که میخواهد به هر قیمتی، حتی با چنگ زدن به تمام عناصر تاریخی، خود را ماندگار نشان دهد. گویی اثر، از ترس فراموششدن، به انباشت معنا و نشانه روی میآورد؛ به جای آنکه در سکوت و صلابتِ داستان خود بایستد و نفس بکشد.
«تاسیان» تا قسمت پانزدهم، مسیری روشن و پرتپش دارد؛ اما پس از آن، روایت به دردی دچار میشود که بسیاری از آثار تلویزیونی امروز گرفتار آناند: ترس از فراموشی و تلاش بیوقفه برای بقا به هر شکل ممکن. اینگونه است که به جای آنکه قصه در دل تماشاگر جا خوش کند، مخاطب مدام با لایهای از توضیح، ارجاع و تکرار مواجه میشود.
در «تاسیان»، تینا پاکروان با نگاهی زنانه و جستوجوگر، به دل تاریخ ملتهبِ پیش از انقلاب ۵۷ پا میگذارد؛ نه برای بازسازی صرف رویدادها، بلکه برای آشکار کردن آن لایههای خاموش و به حاشیهراندهشدهای که اغلب در روایتهای رسمی فراموش شدهاند: صدای زنانهی تاریخ
زنان در این سریال، نه صرفاً همسرانی در سایه یا مادرانی نگران، بلکه نیروهایی کنشگرند؛ آنها که در پس هر تصمیم مردانهای، باری از انتخاب، اضطراب، و آگاهی به دوش میکشند. «تاسیان» در لحظات موفق خود، نشان میدهد که زن چگونه در بزنگاههای تاریخ، نه فقط نظارهگر که مشارکتکنندهای فعال است؛ در انتقال پیام، در مراقبت، در پایداری، و شاید مهمتر از همه، در روایت.
پاکروان کوشیده با دوری از تصویرهای نخنما شده و تکبعدی از زن ایرانی، شخصیتی پیچیده، انسانی و چندوجهی ارائه دهد؛ زنی که انقلاب را نه فقط در شعار، که در جان و زیست خود تجربه میکند. اینجا زن، جایی در میانهی تاریخ ایستاده است؛ نه در حاشیهی آن، بلکه در بطن اتفاق، در میان دود و دوگانگی، وفادار به عشق، اما آگاه به ضرورتهای زمانه.
اگرچه در بخشهایی از سریال، روایتپردازی گاه به دام تعلیقهای تصنعی یا دیالوگهایی شعاری میافتد، اما در کلیت اثر، «تاسیان» تلاش میکند تاریخ را با صدای زنانهای بازخوانی کند؛ صدایی که از درون خانه، از دل مادرانهترین لحظهها، از تردیدها و تنهاییها، از مبارزهای درونی و پنهان، به بیرون میتراود.
«تاسیان» ما را دعوت میکند که زن را نه صرفاً بهعنوان مفعول حوادث سیاسی، بلکه به مثابه فاعل تاریخی درک کنیم. این زن، نه لزوماً در خیابان و شعار، بلکه در تصمیمهای خاموش و گاه جانفرسا، در مقاومت در برابر انفعال، و در تداوم زیستن در زمانهی گسست، تاریخ را میسازد.
و شاید مهمترین دستاورد «تاسیان» همین باشد: بازتاب چهرهی زنی که انقلاب را نه بهعنوان پسزمینهی یک روایت عاشقانه یا حماسی، بلکه بهعنوان تجربهای پیچیده، فردی و اجتماعی، زیسته و معنا کرده است. چنین روایتی، اگر چه هنوز جای کار دارد، اما گامی مهم در بلوغ روایتهای تصویری از زنان در بستر تاریخ معاصر ایران است.
در «تاسیان»، تقابل و توازن قدرت نه صرفاً برای نمایش سلطه یا تسلیم، بلکه بهمثابه نیرویی پیشبرنده در بطن روایت عمل میکند؛ نیرویی که داستان را به حرکت و شخصیتها را به انتخاب وامیدارد. سعید، زمانی که درمییابد در برابر خاندان نجات نه شانسی برای پیروزی دارد و نه فضایی برای رشد، تصمیم میگیرد توازن را از مسیری دیگر بازیابد؛ مسیری که از دل تاریکی میگذرد: پیوستن به ساواک.
اما آنچه تراژیک است، نه این انتخاب، که لحظهایست که سعید درمییابد برای دیده شدن، برای ایستادن بر جایگاه خود، شاید نیازی به این سقوط نبود. اما دیگر دیر شده است. درست در همین بزنگاه است که پاکروان، توازن قدرت را نه امری ایستا و صریح، که امری سیال، لغزنده و پیچیده به تصویر میکشد.
عدم توازن از همان نخستین برخورد با شیرین، دانشجوی آرمانخواه، خود را نشان میدهد؛ زنی که آگاهیاش، خواستنش، و جسارتش مرزهایی تازه تعریف میکند. این نابرابری سپس در حضور خانهای بزرگ و موروثی، نماد سرمایه و قدرت خاندان نجات، تشدید میشود. و در نهایت، با چهرهی خونسرد و مقتدر جمشید نجات، پدرزنِ ساواکساختهی سعید، به اوج میرسد.
تینا پاکروان اما برای ترسیم این منظومهی نابرابر، صرفاً به نمایش سطوح قدرت قناعت نمیکند. او میکوشد راههای دیگری برای بازآفرینی توازن بیابد؛ راههایی که گاه شخصیاند، گاه روانی، گاه نمادین. چه بسا در همین رفت و برگشتهای قدرت است که داستان نفس میکشد و معنا میگیرد؛ جایی که قدرت نه فقط در نهادها و دیوارهای سنگی، که در نگاهها، در انتخابهای خاموش، و در تنشهای پنهان شکل میگیرد.
«تاسیان» در تصویر کردن این چرخش قدرت، گاه موفق، گاه نامطمئن، اما در مجموع دغدغهمند ظاهر میشود. چرا که توازن در اینجا نه برای تثبیت، بلکه برای بههمریختن، برای برهمزدن خواب خوش طبقهای مرفه و ساختاری استبدادی طرح میشود.
برای رسیدن به منصفانهترین توصیف از سریال «تاسیان»، باید آن را نه صرفاً یک روایت عاشقانه یا بازنمایی تاریخی، بلکه بافتهای میان تاریخ و هنر دانست؛ اثری که کوشیده است از درزهای زمان عبور کند و دل مخاطب امروز را از خلال تصویر گذشته بلرزاند. «تاسیان» بیتردید با زدن به دل تاریخ، با بهرهگیری از صداهای ماندگار چون شعر اخوان ثالث، صدای احمد شاملو و طنین موسیقی ایرانی، به دل نشسته است؛ و این اتفاق، اتفاقی تصادفی نیست، بلکه آگاهانه و حسابشده است.
اما در عین حال، باید اذعان کرد که گرایش عاشقانهی سریال، گاه بر بار تاریخی آن چربیده است. عاشقانهها، با همهی لطافت و کشششان، چنان پررنگ و پرحجماند که گاه سایه بر زمینهی اجتماعی و تاریخی میافکنند. این گرایش، اگرچه در جذب مخاطب موفق است، اما سؤالی را در ذهن برمیانگیزد: آیا تاسیان، بی اتکای بر این سرمایههای فرهنگی ـ بی اخوان، بی شاملو، بی موسیقیای که میراث است ـ چیزی برای گفتن داشت؟
راست آن است که اگر آن آثار پیشین، اگر آن اندیشهها، آن شعرها، آن صداها و موسیقیها پیش از «تاسیان» خلق نشده بودند، شاید این سریال، با همه تلاشش، به آن شکل که باید و شاید صدایی مستقل برای گفتن نمیداشت. «تاسیان» برای ایستادن، دست در دامن گردنکلفتهای هنر برده است؛ بهسراغ استوانههایی رفته که پیش از او جهان را ساختهاند، و اکنون باید دید چقدر از آن صدا، واقعاً صدای «تاسیان» است و چقدر بازتابی از عظمت دیگران.
با این همه، نمیتوان منکر شد که پاکروان هوشمندانه از این میراث بهره برده است؛ نه صرفاً برای تزیین، بلکه برای افزودن عمق به جهانی که ساخته. «تاسیان» گاه بیش از آنکه یک درام تاریخی باشد، یک سوگنامهی عاشقانه با پسزمینهی سیاست و استبداد است؛ اما در لحظاتی نیز موفق میشود آن دو را چنان در هم ببافد که مرز میان تاریخ و عشق، شعر و حقیقت، خاطره و اکنون، از میان برداشته شود.
در نهایت، «تاسیان» را باید نه بهعنوان صدای نخست، بلکه بهمثابه پژواکی از صداهای پیشین شنید؛ پژواکی که گاه لطیف است، گاه پرسروصدا، و گاه، در میان عاشقانهای نجواشده در دل تاریخ، خود را به تماشاگر میقبولاند.
دیدگاهتان را بنویسید