در روزگار تکرار و روایتهای کلیشهای، گاه نمایشی پیدا میشود که از دل غبار روایتها، زاویهای تازه به سوگ کهن و اندوه بزرگ شیعه میتاباند. تئاتر «نقل سرخ» که اخیراً در شهر اصفهان و در روزهای محرم به صحنه رفت، از همین دست آثار است: اجرایی که نه با جاذبه بومی، نه متکی بر نشانههای شناختهشده شهری، بلکه با انتخاب مفهومی خلاقانه و روایتی شاعرانه مخاطب خود را درگیر کرد و در عطش اندوه، پای به قلب هر تماشاگر نهاد.
مشک: راوی خاموش و قهرمان بینام
به گزارش پایگاه خبری سپاهان خبر آنچه این نمایش را از آثار مشابه و حتی سنتی عاشورایی متمایز میکرد، جسارت در انتخاب راوی بود؛ مشک آب حضرت عباس (ع)، همان ظرف فلکدیدهای که امید آخر کودکان خیمهگاه، و صدای بیزبان تشنگی بود. در «نقل سرخ»، مشک آب نه فقط شیء، که حضور زندهای بود؛ هر ضرباهنگ نفس او، پژواک عطش و هر لرزش پارچهاش بانگ التماس و امید.
بازیگر اصلی که در بطن شخصیت مشک فرورفته بود، صحنه را به گونهای قدرتمند پیش میبرد که مخاطب نه تنها اندوه عباس (ع) که اندوه تمامی اردوگاه حسینی را در اتمسفر تئاتر تجربه میکرد. او گاه با نگاهی خاموش و حرکتی آرام، و گاه با انفجار بغض و التهابی ناپیدا، بدون آنکه سخنی بگوید، شوری غریب را به جان تماشاچی میانداخت. بازی و بدننمایی او، میانه رؤیا و واقعیت حرکت میکرد؛ چنان که گویی بر سطح فرات گام میزند تا حامل عطش باشد و پیامآور فاجعه.
پرفورمنسها؛ تجسم عطش و اشک
سبکی که کارگردان برای روایت برگزیده بود، مبتنی بر آمیختگی تئاتر روایی با پرفورمنسهای معاصر و چندلایه بود. حضور اجراگران در کنار بازیگر اصلی، نه برای تزئین صحنه، بلکه برای خلق فضاهای ذهنی و احساسی تماشاگر بود. آنها با پارچههایی سرخ و سپید، با حرکتهای دورانی، و با فریادهای خاموش، سرگذشت روز تاسوعا را نه در کلمات، بلکه در حرکت و تصویر، مجسم میکردند.
پرفورمنسهایی که میانه اپیزودها چیده شده بود، همچون سرودههایی بیکلام، بخشهای مختلف ماجرای عاشورا و بهویژه واقعه پر کردن مشک را تکهتکه و بریده بریده جلوی چشمان مخاطب نقاشی کردند؛ فضاها گاه پر از حزن دستهجمعی، گاه ساکت و منقبض بود. در جایی بازیگران در سکوت مطلق و روشنایی اندک دور مشک حلقه میزنند و نوای سوزناک نالهای گنگ، فضای سالن را دریایی از اشک خاموش میکند. این هنر پرفورمنس است: تبدیل احساس بیکلام به صدای بلند روایت، بیآنکه جزئیات را مستقیم بازگو کند.
روایت حادثه؛ از امید تا فاجعه
خط داستان نمایش، از جایی آغاز میشد که کودکان صف کشیدهاند، چشم به راه مشک، و عباس (ع) عزم آوردن آب میکند. مشک زبان باز میکند به یادآوری لحظاتی که امید رفتار خیمهگاه را گرم نگاه میداشت. روایت نه با روایتگری شعاردهنده، بلکه با زمزمه و نجواهای درونی مشک پیش میرود: با هجوم بغضها، التماس لبهای خشکیده، و اندوه شکست.
زبان استعاره و خلاقیت روایت
تئاتر «نقل سرخ» با پشت کردن به شیوههای خطی و سنتی در بازگویی حادثه عاشورا، نقش استعاره و نماد را در خدمت روایتی شاعرانه قرار داد. انتخاب مشک ـ مظهر امید و فاجعه ـ به عنوان راوی، اجازه داد ابعاد رنج و حماسه تاسوعا از منظر تازه، بدون شعارزدگی و با ابعاد عاطفی عمیق مطرح شود. این نوع بیان نه تنها وفاداری به حقیقت تاریخی را خدشهدار نکرد، بلکه روایت را زیستهتر، ملموستر و تلختر ساخت.
پرهیز مؤلف از واگویه مستقیم و سپردن حس و بیان به تصویر، موسیقی و حرکت نیز از دیگر نقاط قوت اثر بود. صحنهها لحنی تعلیقی و رازآلود داشتند؛ جلوههای صوتی ساده اما تأثیرگذار بودند؛ نورپردازی هدفمند، صحنه را گاه به سرزمینی اسطورهای، گاه به میدان نبرد و گاه به پناهگاه کودکان تشنه بدل میساخت. این عناصر، جدای از هرگونه جلوههای بومی یا محلی، تئاتر را فرازمانی و جهانشمول میکرد: غم و عطش فرزند زمان و مکان نیست.
پیکره پراکنده اما روح منسجم
اگرچه «نقل سرخ» در انتخاب راوی و شیوه روایت موفق عمل کرد، اما در برخی بخشها مواجه با پرشهای روایی و پراکندگی شد. تعدد پرفورمنسها، لایههای مختلف تصاویر و برشهای کوتاه میان روایت، گاهی مخاطب را از مسیر خط داستانی دور میکرد و همراهی با بطن واقعه را دشوار میساخت. با این حال، هرجا که انفجار عواطف یا اجرای قدرتمند بازیگر اصلی به اوج میرسید، این ضعف تا اندازه زیادی جبران میشد و پیوند احساسی دوباره برقرار میگردید.
حتی اگر مخاطب آشنایی ابتدایی با ماجرای تاسوعا و شخصیت حضرت عباس نداشت، این نمایش با پرداخت حسی و زبان سمبولیک، تجربهای عمیق و ماندگار از عطش، ایثار و ناکامی در ذهن او باقی میگذاشت. این همان راز هنر نمایشی است: قدرت برانگیختن احساساتی فراتر از روایتهای آشنا و بازگوییهای مکرر.
گریههای خاموش و سکوت پرغوغای سالن
شاید بهترین داور برای موفقیت یک نمایش، واکنش مستقیم تماشاگران باشد. در «نقل سرخ» بسیاری از حاضران در سالن، در انتهای اجرا با چشمانی اشکبار و سینههایی مالامال از بغض، در سکوت از سالن بیرون میآمدند. نه خبری از تشویقهای کاذب و ناآشنای با فضای سوگواری بود، و نه هیاهوی پس از اجرا. همان سکوت مرثیهوار، همان سر پایین انداختنها و لبان بسته، بهترین گواه از تأثیر نمایش بر جان مخاطبان بود.
این نمایش نشان داد که تئاتر مذهبی همچنان میتواند با خلاقیت و نگاهی نو به روایت، بدون استفاده از عناصر بومی یا صرف روایات سنتی، پُل بزند میان گذشته و حال، میان اشکهایی که هزار سال پیش ریخته شد و داغهایی که هنوز در دل هر عاشقی زنده است.
عطش تا ابد جاری است
تئاتر «نقل سرخ»، با زبان مشک و دستان خالی عباس (ع)، مخاطب را از روایت به تجربه، از شنیدن به لمس و از دانستن به زیستن سوق داد. ابداع در انتخاب راوی، پرداخت قدرتمند بازیگر و پرفورمنسهای منحصر به فرد، نمایش را به حادثهای ورای یک تئاتر تبدیل کرد؛ تجربهای جمعی و آیینی که عطش و مرثیه را ابدی ساخت.
این تئاتر، نه پژواکی از شهر اصفهان بود و نه آیینهای از نشانههای محل؛ بلکه انعکاسی از اندوه انسان و حقارت عطش است، هرجا که باشیم و هر نسبتی که با واقعه عاشورا داشته باشیم. «نقل سرخ» یادآور شد که هنر، حتی اگر محلی یا بومی نباشد، میتواند مرهمی باشد بر دردهای مشترک بشری؛ مرهمی برای عطشی که هرگز فرو نمینشیند و سوگی که ابدی است.
دیدگاهتان را بنویسید