در جغرافیای خیال کودکانه، جایی هست که داستانها متولد میشوند، بیآنکه گرفتارِ هیاهوی صنعت شوند؛ جایی بهنام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. نهادی که نهتنها بستری برای پرورش ذهن و زبان کودکان فراهم آورد، بلکه آرامآرام بدل شد به یکی از زایشگاههای خلاقیت در هنر معاصر ایران. آنچه در آغاز دههی ۴۰ با اتاقکی کوچک و چند کتاب شروع شد، به زودی به مأمن شاعرانی، نویسندگانی و فیلمسازانی بدل گشت که قرار بود آیندهی نگاه ما به کودکی و هنر را دگرگون کنند.
در میان آن نامها، عباس کیارستمی چون درختی بالنده از دل این خاک حاصلخیز سر برآورد؛ کسی که اولین گامهای تصویریاش، از پنجرهی کلاسهای کانون به جهان گشوده شد. نان و کوچه، زنگ تفریح، رنگها و بسیاری دیگر، تنها تمرینهای یک هنرمند نوپا نبودند، بلکه آغاز عصری تازه در درک سینمای کودک، واقعگرایی شاعرانه و زبان تصویر در ایران بودند.
اما کیارستمی تنها نبود؛ کانون، مکانی بود برای همنفس شدن هنرمندانی چون علیاکبر صادقی، مرضیه برومند، بیژن میرباقری، غلامرضا امامی و دهها چهرهی دیگر که با زبان کودکانه، دنیای بزرگ آدمها را بازسازی کردند.
اکنون، بهبهانهی فراخوان سیو هفتمین جشنواره بینالمللی فیلم کودک و نوجوان، فرصتی فراهم آمده تا چراغی بر آن راه بگیریم؛ راهی که از دل کانون روشن شد و هنوز هم میتواند مسیر آیندهی سینمای کودک را روشنتر کند.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را نمیتوان صرفاً نهادی آموزشی یا فرهنگی دانست؛ این مرکز، در دورهای از تاریخ معاصر ایران، به یک «کارگاه آفرینشگری» بدل شد که هنرمندان جوان و جستوجوگر را گرد هم آورد تا بیواسطهی نظامهای تولید رایج، زبان مستقل خود را در روایت کودک و جهان پیرامونش بیابند. مهمتر از تولید، این نهاد در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی به یک مدرسهی سینمایی غیررسمی بدل شد؛ مدرسهای که نه بر پایهی آموزههای آکادمیک بلکه با تکیه بر آزادی تجربه، نگاه شخصی و تأمل در سادگی زندگی، فیلمسازانی را تربیت کرد که بعدها هر یک به امضای ویژهای در سینمای ایران دست یافتند.
در میان این فیلمسازان، عباس کیارستمی برجستهترین چهرهایست که نخستین آثارش را در دل کانون خلق کرد؛ آثاری که بهرغم سادگی فرمی، حامل پیچیدگیهای معنایی و فلسفی پنهان در جهان کودکان هستند. فیلم کوتاه « نان و کوچه» ۱۳۴۹ نه فقط داستان پسرکیست که با سگی در کوچه روبهرو میشود، بلکه تمثیلیست از نخستین رویارویی کودک با ترس، قدرت و مذاکره برای عبور. در این فیلم، دوربین چون ناظر خاموشی در فاصلهای اخلاقی با شخصیت باقی میماند، و به کودک اجازه میدهد تا راه خود را بیابد.
در ادامه، فیلمهایی چون «زنگ تفریح» و «رنگها» نیز نمونههایی درخشان از تجربهی نگاه کودکانه به جهان پیرامون هستند؛ فیلمهایی که بدون دیالوگهای پیچیده و روایتهای متعارف، مخاطب را با زیباشناسی تازهای درگیر میکنند: صداقت دیدن، ظرافت توجه، و سکوتی که خود سخن میگوید.
اما دستاورد کانون فقط به کیارستمی محدود نمیشود. علیاکبر صادقی با پویانماییهایی چون «یکی بود یکی نبود»یا مرضیه برومند با ساخت برنامههایی چون «مدرسه موشها» بخش مهمی از خاطرات تصویری کودکان ایرانی را شکل دادند. نگاه این هنرمندان در کانون، همزمان تربیتی و هنری بود؛ آنها برای کودک نه از بالا به پایین، بلکه از درون جهان کودک سخن گفتند.
کانون همچنین به فضایی بدل شد که در آن، داستانپردازی، تصویرگری، موسیقی، پویانمایی و سینما، همزیستی خلاقی با هم داشتند. همین تلفیق چندرسانهای موجب شد که فیلمهای تولیدشده در کانون، از یک زبان یکدست پیروی نکنند و هر فیلم، کشف تازهای در فرم و محتوا باشد.
نقطهی تمایز کانون، در این بود که بر خلاف نهادهای دولتی یا تبلیغاتی، نه به دنبال آموزش مستقیم بود و نه به القای ایدئولوژی خاص؛ بلکه به کودکی بهمثابه جهانی مستقل، پویا و دارای زبان خاص خود نگاه میکرد. فیلمسازان کانون، راویان خاموش همین جهان شدند؛ و سینمای کودک ایران، مدیون همین روایتهای صمیمی و شاعرانه است.
اکنون که در آستانهی برگزاری سیوهفتمین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان هستیم، بازنگری در میراثی که کانون پرورش فکری بر جای گذاشته، نه تنها یک ضرورت تاریخی، بلکه نیازی فرهنگیست. جشنوارهای که روزگاری همنفس با نفسهای کانون شکل گرفت، امروز میتواند دوباره به سرچشمهی اصیل خود بازگردد؛ جایی که سینمای کودک نه با نگاه آموزشی و تبلیغی، بلکه با رویکردی شاعرانه، صادقانه و خلاقانه به جهان کودکی نزدیک میشد.
کانون پرورش فکری، با پرورش نسلهایی از فیلمسازان مستقل و مؤلف، نشان داد که سینمای کودک میتواند همزمان ساده و عمیق، سرگرمکننده و اندیشمند باشد. در دنیایی که کودک در محاصرهی رنگهای اغراقشده و روایتهای سطحی گرفتار آمده، بازگشت به آن نگاه انسانی و بیادعا، بیش از هر زمان دیگری ضروریست.
جشنواره امسال، اگر بخواهد راهی تازه بگشاید، باید نگاهی به پشت سر بیندازد؛ به آن قابهای آرام اما ژرف، به آن کوچههای خلوتِ فیلمهای کیارستمی و صادقی، و به آن کودکانی که در سکوت، بزرگ میشدند. شاید هنوز، میان شلوغی صنعت تصویر، جایی برای بازگشت به صدای آرام و خیالانگیز کانون باقی مانده باشد.
دیدگاهتان را بنویسید