هوای خانه آرام بود؛ از همان آرامشهایی که قبل از اشک ریختن میآید. دو زن، در سکوت کنار تابلوی بزرگی ایستاده بودند ؛ تصویری از جوانی با چهرهای مصمم، نگاه گرم و لبخندی که گویی هنوز در خانه جریان دارد.
به گزارش سرویس شهری پایگاه خبری سپاهان خبر در چند قدمیِ آنها، مادر سالخوردهاش روی تخت دراز کشیده بود. دست نحیفش را کنار صورتش گذاشته بود و با نگاهی آرام اما پر از دلتنگی، چشم به عکس پسرش دوخته بود؛ پسر جوانی که سالها پیش رخت جهاد پوشید و به آسمان پیوست، ولی هنوز سایهاش در این خانه میچرخد. گاهی انگار صدای قدمهایش را میشنود. گاهی فکر میکند همین حالا در را باز میکند و میگوید: «مادر… برگشتم.»

سالها گذشته، اما چشمهای مادر هنوز همان مسیر قدیمی را نگاه میکنند؛ مسیری که روزی پسرش از آن گذشت تا به دفاع از سرزمینش برود.
آن دو بانوی صبور خواهران شهید محمد پورمقدسی هستند که در سن ۱۹سالگی به شهادت رسید وتمام رویاهای مادر آرزومند برای فرزندش را به همراه خود برد مادری که اکنون بر اثر بیماری در بستر بیماری است وپرستاری که مرتب مراقب اوست با شنیدن صدای اذان با صدایی و اشاره درخواست کمک برا وضو گرفتن می کند اوتوانایی حرکت ندارد وحتی حرف نمی زند فقط با اشاره وناله هایی از عمق گلو بقیه را با خبر می کند.
پرستار با آوردند سنگی جلوی صورت مادر شهید برای گرفتن تیمم به اوکمک میکند واو را آماده خواندن نماز اول وقت میکند. خواهر شهید هر از گاهی خاطره ای از برادر شهیدش تعریف میکند و با بغضی از چشمانش اشک جاری میشود خاطرات برادر را به یاد می آورد. برادری که برای دفاع از مملکت انگار گرمای حضورش از دلِ نقاشی ها بیرون میریزد.
مادر دراین شرایط هربار یادش که میآید، خانه بوی ایمان میگیرد… بوی صبر… بوی دلی که هنوز برای فرزندش میتپد. عکس بزرگی از فرزندش در دوطرف خانه است و جوانی زیبا در تصویر میدرخشد مادر، با صدایی خسته اما محکم زیر لب میگوید: «پسرم… هنوز منتظرتم… اما میدانم تو زندهای، فقط آسمانی شدهای.»
در آن لحظه، هیچکس نمیتوانست تشخیص دهد این اشکها از دلتنگی است یا از سربلندی؛ یا هر دو.
در این خانه، شهادت فقط یک قاب عکس نیست؛ یک زندگیِ جاری است، یک نبض ادامهدار است و یک چشمانتظاری که هنوز امید را از دل مادر نمیگیرد.







دیدگاهتان را بنویسید