×
×
آخرین اخبار

نگاهی به قسمت اول سریال «از یاد رفته» ساخته برزونیک‌نژاد؛
بازی در خانه‌ی ادیبی‌ها؛ تکرار یا تحول؟

  • کد نوشته: 33209
  • 31 تیر 1404
  • ۰
  • این سریال، روایتی‌ست از گریز و بازگشت؛ گریز از گذشته‌ای که سایه‌اش بر اکنون سنگینی می‌کند، و بازگشتی ناگزیر به گره‌هایی که هرگز به راستی گشوده نشدند.
    بازی در خانه‌ی ادیبی‌ها؛ تکرار یا تحول؟
  • «فراموش کردن به قیمت فراموش شدن!» جمله‌ای که نه‌فقط آغازی برای روایت سریال از یادرفته، که زمزمه‌ای درونی‌ست از زبان انسانی خسته، زخمی و تبعیدی از خاطرات خویش. این سریال، روایتی‌ست از گریز و بازگشت؛ گریز از گذشته‌ای که سایه‌اش بر اکنون سنگینی می‌کند، و بازگشتی ناگزیر به گره‌هایی که هرگز به راستی گشوده نشدند.

    به گزارش پایگاه خبری سپاهان خبر در قلب این درام خانوادگی، خاندان «ادیبی» ایستاده است؛ شجره‌ای تنومند با ریشه‌هایی در قدرت و ثروت، اما شاخه‌هایی پرآشوب. «اسماعیل ادیبی» با بازی حسین محجوب، پدرسالاری‌ست که از مرزهای خاموشی بازگشته؛ مردی که حالا نه‌تنها با گذشته‌ی خود، که با آینه‌ی فرزندانش مواجه است. او به جست‌وجوی معنا برخاسته، در دل خانه‌ای که دیگر بوی خانه نمی‌دهد.

    در برابر او، شخصیت‌هایی ایستاده‌اند که بلندای قدرت را در امتداد مرگ پدر می‌جویند. «بهزاد» با چهره‌ی محکم و پرمکر فرهاد اصلانی، و «آرش» با لحن تلخ و ستیزگر حمیدرضا آذرنگ، هر یک نماینده‌ی نسل و نگاهی‌اند که نه برای فهم، که برای تصاحب آمده‌اند. این خانه، حالا صحنه‌ی کشمکش‌هایی‌ست که نه‌فقط مال و میراث، بلکه هویت و خاطره را نیز درگیر می‌کند.

    از یادرفته، بیش از آن‌که درباره‌ی فراموشی باشد، درباره‌ی زخم‌هایی‌ست که فراموش نمی‌شوند؛ درباره‌ی حافظه‌ای که هرچند از آن بگریزی، باز چون سایه، با تو خواهد آمد.

    این، قصه‌ای‌ست تکرار شده در لباسی تازه. سریال از یادرفته با ادعای ورود به ژانر درام روان‌شناختی، گام در مسیری آشنا می‌گذارد؛ مسیری که پیش از این بارها با اشکال گوناگون طی شده، و اکنون نیز در تلاش است تا با بهره‌گیری از راز، تعلیق و زخم‌های ناپیدای شخصیت‌ها، مخاطب را درگیر خود کند. اما آن‌چه در نخستین قسمت این مجموعه نمایان می‌شود، بیش از آن‌که نوید اثری یگانه و تازه را بدهد، نشانه‌هایی از گرفتار شدن در چرخه‌ی کلیشه و تکرار را در خود دارد.

    ریتم روایت، گاه شتاب‌زده و گاه بی‌رمق است؛ صحنه‌هایی که یا بیش از حد کش‌دار شده‌اند، یا چنان گذرا هستند که فرصت نفس کشیدن به مخاطب نمی‌دهند. برخی لحظات، فاقد آن عمق و باورپذیری‌اند که لازمه‌ی آثار درام روان‌کاوانه‌ است؛ گویی شخصیت‌ها بیش از آن‌که زیسته باشند، صرفاً طراحی شده‌اند تا رازی را بر دوش بکشند و در زمان مقرر آن را فاش کنند.

    انتظار می‌رفت پس از مرداب، برزو نیک‌نژاد مسیر تازه‌تری را تجربه کند؛ راهی که شاید در فرم یا فضا، از آثار پیشینش فاصله بگیرد. اما با تماشای نخستین تصاویر و سکانس‌های از یادرفته، تماشاگر دوباره با همان زیباشناسی تیره، همان رازهای مدفون، و همان شخصیت‌هایی مواجه می‌شود که سایه‌ای از گذشته بر چهره دارند. گویی بار دیگر، سرنوشت داستان بر رازهایی بنا شده که بیش از آن‌که کاشف معنا باشند، تنها نقش پیشران روایت را ایفا می‌کنند.

    و اینجاست که پرسش اصلی سربرمی‌آورد: آیا راز به‌تنهایی برای خلق درامی ماندگار کافی‌ست؟ یا آن‌چه این روایت را به حاشیه می‌برد، نه تکرار مضمون، بلکه نداشتن نگاهی نو به رنج انسانی‌ست؟

    برزو نیک‌نژاد، روایتگرِ بی‌ادعای انسانِ معاصر است؛ کارگردانی که سال‌هاست در جغرافیای ناملایمات اجتماعی قدم زده و با نگاهی جست‌وجوگر، زخم‌ها و لبخندهای جامعه را قاب گرفته است. کارنامه‌ی او، چه در سینما و چه در قاب کوچک تلویزیون، مشحون از تماشای بی‌پیرایه‌ی آدم‌هایی‌ست که میان آرزو و اضطراب، در رفت‌وآمدند.

    نیک‌نژاد با ظرافتی خاص، میان فرم و محتوا تعادلی پدید آورده است که نه گرفتار کلیشه می‌شود و نه تسلیم شعار. از «دودکش» و «زاپاس» تا «دوزیست» و «مرداب»، هر اثرش پنجره‌ای است به زندگی روزمره‌ی مردمانی آشنا؛ کسانی که در دلِ واقعیت، طنز را چون مسکّنی تلخ می‌نوشند، و در جدی‌ترین لحظات زندگی، به کنایه‌ای از روزگار پناه می‌برند.

    تجربه‌ی نیک‌نژاد از سال‌ها حضور در بطن اجتماع، او را به شناختی عمیق از نبض مخاطب رسانده است. او رگ خواب تماشاگر را نه از سر تصادف، که با دقت در سازوکارهای روانی جامعه یافته است. این شناخت، در از یادرفته رنگ و بویی تازه می‌گیرد. سریالی که برخلاف نامش، تلاشی‌ست برای یادآوری. یادآوری انسان، در کشاکش زمان؛ انسانِ فراموش‌شده‌ای که هنوز در آینه‌ی اجتماع حضور دارد، هرچند غبار گرفته.

    در تار و پود داستان از یادرفته، قدرت چون دانه‌ای خاموش در خاکِ یک خانواده‌ی ایرانی جوانه می‌زند؛ قدرتی که نه از درون، که از بیرون خانه ریشه می‌دواند و آرام‌آرام شمایل خود را در روابط و مناسبات میان اعضا می‌گشاید. این میل به قدرت، همچون آتشی زیر خاکستر، ابتدا پنهان است اما به‌وقتِ خود، شعله‌ور می‌شود و به مسئله‌ای بنیادین بدل می‌گردد؛ آن‌چنان که تمام پیوندهای عاطفی، خونی و اخلاقی را به چالش می‌کشد.

    با در نظر گرفتن آنچه تاکنون دیده‌ایم، شاید هنوز برای داوری نهایی زود باشد. باید صبر کرد و دید آیا از یادرفته می‌تواند در قسمت‌های آینده از دام تکرار برهد و راهی برای معنا و ماندگاری بیابد؛ چنان‌که برخی آثار پیشین برزو نیک‌نژاد توانستند با گذر از ضعف‌های آغازین، جای خود را در حافظه‌ی مخاطب باز کنند. این قصه، اگرچه آشناست، اما هنوز فرصتی برای غافل‌گیر کردن دارد.

    نویسنده: آریانا معتمدیان دهکردی

    دسته بندی مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *