×
×
آخرین اخبار

بررسی مفهوم «اتوپیا» در داستان‌نویسی همراه با حضور داریوش غریب‌زاده و علی خدایی
از کوچه‌های خاطره تا سرزمین اتوپیا

  • کد نوشته: 34478
  • 19 مرداد 1404
  • ۰
  • چندی پیش شهر کتاب اردیبهشت اصفهان میزبان نشستی ادبی با حضور داریوش غریب‌زاده و علی خدایی، نویسنده، بود.
    از کوچه‌های خاطره تا سرزمین اتوپیا
  • چندی پیش شهر کتاب اردیبهشت اصفهان میزبان نشستی ادبی با حضور داریوش غریب‌زاده و علی خدایی، نویسنده، بود. به گزارش پایگاه خبری سپاهان خبر; در این گردهمایی صمیمی، غریب‌زاده با روایت خاطرات شخصی و تجربه‌های زیسته‌اش، به واکاوی مفهوم «اتوپیا» در داستان‌نویسی پرداخت و از زاویه‌ای متفاوت، پیوند میان تخیل ادبی و واقعیت اجتماعی را برای حاضران به تصویر کشید.

    غریب‌زاده گفت: نخستین دیدارم با اصفهان، چونان گشودن دری به شهری افسونگر بود؛ شهری که در نخستین نگاه، راز روابط انسانی و بافت ظریف مناسبات اجتماعی‌اش در جانم نشست.

    آن روز، در حیاط خانه‌ای کوچک، بر صندلی‌ای ساده نشسته بودم؛ گلدانی بی‌ادعا در کنارم و درختی آرام در آن‌سوی حیاط، کنار مهندس مرتضی بخردی، معمار اندیشه‌ها. همان تصویر، بی‌آنکه بدانم، راهش را به خیال من یافت و سال‌ها بعد، بی‌صدا و جادویی، بر سطرهایم نشست.

    از کوچه‌های خاطره تا سرزمین اتوپیا

    تنوع ضرباهنگ زندگی شهری، حضور آدم‌ها در قاب‌های روزمره و حس یگانه‌ای که از هم‌آغوشی این عناصر می‌جوشید، الهامی ماندگار شد.

    هر روایت، همچون چشمه‌ای پنهان، با فشاری ناگهانی از نوک سوزنی سربرمی‌آورد و می‌جوشید؛ زاده‌ی خاطراتی که ریشه در گذشته داشتند. گذشته‌ای که، هرچند نباید پای آینده را ببندد، اما چون تکه‌ای از طلا، درخشش زندگی را کامل می‌کند.

    او با تأمل گفت: در باور من، همه‌ی انسان‌ها، بی‌هیچ استثنا، چه بر بلندای ثروت و قدرت ایستاده باشند و چه در ژرف‌ترین و بی‌پیرایه‌ترین لایه‌های زندگی، در گوهر خویش همسان‌اند. این گوهر، با رؤیا زنده می‌ماند؛ با آن لحظه‌های خلوت که هر کس، در گوشه‌ای امن، به جهان آرمانی خود پناه می‌برد.

    برای من، این جهانِ آرمانی همان «اتوپیا»ست؛ سرزمینی نامرئی که در آن، شخصیت‌هایم جان می‌گیرند و میان واژه‌ها نفس می‌کشند. آن‌جا، فاصله‌ای است میان من و رنج‌های جهان واقعی؛ فاصله‌ای که نه دیوار دارد و نه مرز، اما می‌تواند جان را سبک و خیال را رها کند.

    غریب‌زاده با نگاهی به پشت سر، به کوچه‌های کودکی‌اش بازگشت و گفت: دهه‌ی چهل، برهه‌ای بود که جامعه‌ی ایرانی بر لبه‌ی مرز ایستاده بود؛ مرزی میان سنتی دیرپا و مدرنیته‌ای که آهسته، اما بی‌وقفه، در جان زندگی نفوذ می‌کرد. روزمرگی مردم با آموزش‌های نوین، وسایل تازه‌وارد خانه‌ها و صدای رادیو و تصویر تلویزیون در هم می‌آمیخت و جهانی تازه می‌ساخت.

    داستان‌هایم، زاده‌ی همان روزگارند؛ روزگاری که سنت و تجدد، نه در تقابل، که در گفت‌وگویی پرتنش و پُرثمر به هم رسیدند و از دل این برخورد، رنگی تازه به زندگی پاشیدند.

    آن سال‌ها سرشار از تصویر بود؛ تصاویری که چون نقش قالی در ذهنم ماندند: از آگهی‌های تلویزیونی که بوی تازه‌ای به خانه‌ها می‌آوردند تا سریال‌هایی چون «قمر خانم» که با لبخند و روایت‌شان، بی‌صدا در تار و پود زندگی روزمره تنیده می‌شدند. بعدها، همین نقش‌ها راهشان را به داستان‌هایم یافتند و در میان کلماتم جان گرفتند.

    غریب‌زاده از پیوند ناگسستنی سینما و ادبیات در زندگی‌اش چنین گفت: سال‌هاست که فیلم و داستان برای من همچون دو رود موازی‌اند که گاه در نقطه‌ای پنهان به هم می‌پیوندند و از یکدیگر می‌نوشند. نه از داستان به سوی سینما کوچ کرده‌ام و نه از سینما به دامان داستان؛ این دو، دست در دست هم، مسیر را پیموده‌اند. ریشه‌های این عشق به هنر را در خانه‌ی کودکی‌ام می‌یابم؛ جایی که مادرم با شور کتاب می‌خواند و برادرم با نگاه مشتاق، پرده‌ی نقره‌ای سینما را دنبال می‌کرد.

    رادیو نیز در آن سال‌ها، همدم خاموش خانه بود. در دهه‌ی پنجاه، صدای «رادیو فرهنگ» بخشی از ضربان روزانه زندگی‌مان را می‌ساخت. مادرم، با آن‌که پایش هرگز به دانشگاه نرسیده بود، با همین صدا از جهان باخبر می‌شد و افق نگاهش گسترده‌تر می‌گشت. همه‌ی این تجربه‌ها، لایه‌لایه بر جهان‌بینی من نشست و بعدها، بی‌آنکه بخواهم، راهشان را به تار و پود داستان‌هایم گشودند.

    نویسنده: آریانا معتمدیان دهکردی

    دسته بندی مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *