×
×

خوشبختی رویایی دست نیافتنی شد

  • کد نوشته: 16152
  • ۰۱ دی ۱۴۰۳
  • ۰
  • زن جواني که با دو تا بچه کوچکش کنار اتاق مشاوره ايستاده بود توجهم را جلب کرد، علت مراجعه اش را پرسيدم نگاهي به من کرد و گفت: من زندگي و جوانيم را فداي پول کردم، گفتم با يک مرد پولدار ازدواج مي کنم و خوشبخت مي شوم اما سرنوشت طور ديگري برايم رقم خورد. تو رو به خدا به دختران جوان بگوييد که اشتباهي که من کردم را نکنند.
    خوشبختی رویایی دست نیافتنی شد
  • به گزارش سپاهان خبر، زن جوانی که با دو تا بچه کوچکش کنار اتاق مشاوره ایستاده بود توجهم را جلب کرد، علت مراجعه اش را پرسیدم نگاهی به من کرد و گفت: من زندگی و جوانیم را فدای پول کردم، گفتم با یک مرد پولدار ازدواج می کنم و خوشبخت می شوم اما سرنوشت طور دیگری برایم رقم خورد. تو رو به خدا به دختران جوان بگویید که اشتباهی که من کردم را نکنند.

    از او خواستم توضیح بیشتری بدهد آهی کشید و ادامه داد: از بچگی دختر بلند پروازی بودم و همیشه مادرم به من می گفت تو مثل خواهران دیگرت قانع نیستی، تا بعد از طی کردن دوران دبیرستان که مدام برایم خواستگار می آمد و خوب با توجه به موقعیت مالی زندگی ما اکثر افرادی که به خواستگاریم می آمدند شبیه به ما بودند و ثروت آنچنانی نداشتند درنتیجه من هم با ازدواج آنها مخالفت می کردم.

    روزها گذشت تا اینکه از بین خواستگارها شهرام که آن موقع هنوز از همسرش جدا نشده بود و سه فرزند هم داشت و بسیار پولدار بود و وضع خوبی داشت به خواستگاریم آمد، او می گفت همسرم ناسازگار است و با هم زندگی نمی کنیم، من که برق پول چشمانم را کور کرده بوده به این حرف ها توجهی نکردم و علی رغم مخالفت های شدید خانواده ام با او ازدواج کردم.

    اوایل زندگی هر چی می گفتم برایم می خرید و من هم خیلی خوشحال بودم که با مرد ثرونمندی ازدواج کردم و از اینکه با خانواده های پولدار رفت و آمد داشتم و به سر و وضع خودم می رسیدم احساس ذوق می کردم ولی به مرور که از همسرش طلاق گرفت و بچه ها را به من سپرد مشکلات زندگی کم کم خودش را نشان داد.

    دختران شهرام با من سازگاری نداشتند، کارهای شخصیشان را انجام نمی دادند وهمیشه به عنوان یک رقیب به من نگاه می کردند. یکی از آنها همان اوایل ازدواج کرد اما الان که ۸ سال از آن زمان گذشته طلاق گرفته و دوباره به خانه برگشته است . من هم صاحب دو دختر کوچک هستم.

    در طول این مدت مدام همسرم بیشتر ازگذشته نسبت به من کم محلی می کند و جلوی فرزندانش من را تحقیر کرده و کلمات رکیک بکار می برد و با بهانه جویی از من می خواهد تمام کارهای منزل را انجام دهم و الآن هم دو ماه است که زمینی در شمال داشته وقصد ساخت آن را دارد و بدون اینکه بدانم ناگهان غیبش می زند و متوجه شده ام که در آنجا با زنی آشنا شده والان نمی دانم با این دو بچه و زندگی که برایم پیش آمده چه کار کنم.

    زن جوان همین طور که با دستانش اشک چشمانش را پاک می کرد گفت: من در حقیقت با ثروت همسرم ازدواج کردم و الآن می فهمم که چه اشتباهی مرتکب شدم ای کاش پول ملاک من برای ازدواج نبود….. ای کاش بیشتر تحقیق می کردم و حرف پدر و مادرم را گوش کرده بودم و با کسی که فردی با ایمان و با اعتقاد بود ازدواج می کردم و این طوری زندگیم را نابود نمی کردم.

    نویسنده: یلدا توکلی
    برچسب ها

    دسته بندی مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *